پارت صد
#پارت صد
نازنین :
برای صبحانه نرفتم پایین حاجیه اومد بالا ونگران حالم بود با نگرانی گفت : خوبی دخترم
- خوبم
سرم پایین بود چونمو گرفت وگفت : گریه کردی
اینو که گفت تلنگری زد به احساساتم گریه کردم وحاجیه متحیر بغلم کرد
حاجیه : چی شده ...
اروم ازم جدا شد وخم شد ساعت رو پاتختی رو برداشت حلقه وانگشترشم بودن
حاجیه : امیر علی پیشت بود
شدت گریه ام بیشتر شد
حاجیه : چرا گریه می کنی
- نمی خواستم ...نمی خواستم
بغلم کرد وبوسیدم وگفت : شوهرته دیگه دخترم اذیتت کرد
- خیلی
حاجیه : غلط کرد گریه کن قربونت برم اروم میشی
تو بغلش آروم شدم لبخندی زدوگفت : بلندشو نمی خوای که تا شب اینجا بمونی اونم خونه نیست رفت بیروم
- حالم بده
حاجیه : باشه دخترم یکم اینجا بمون تا بهتر بشی
با رفتنش از تخت جدا شدم ومرتبش کردم دلم درد می کرد شده بودم مثله تازه عروس ها از عکس امیر حسین خجالت می کشیدم پسره ای بیشعور حداقل نرفت اتاق خودش انگار از قصد این کارو کرد که ثابت کنه شوهرمه از این کلمه متنفر شدم واز امیر علی
یه دوش گرفتم وکتابمو برداشتم
ومشغول خوندن شدم با صدای در سرمو بلند کردم امیر علی بود اومد ساعت حلقه وانگشترشو برداشت
امیرعلی : معذرت می خوام عصبی بودم
چیزی نگفتم فقط اروم اشک می ریختم
امیر علی : کاری که میگی رو انجام میدم
- هر غلطی می کنی زودتر
امیر علی : فکر می کنی اگه با هستی ازدواج کنم از تو دور میشم
کتابو پرت کردم وگفتم : عوضی تو حتا حرمت این اتاق رو حفظ نکردی چطور بگم ازت بدم میاد دیشبم تکمیلش کردی یه بار دیگه اومدی تو این اتاق از این خونه میرم .
فقط نگام می کرد
- چون دوکلام باهات حرف زدم فکر کردی صاحبمی ...برو بیرون
محکم با دوستم زدم تو سینش وجیغ زدم : نامرد چطور تونستی بدون رضایت من بهم دست بزنی چطور ...
بی حال افتادم
امیر علی : رُز
-گمشو بیرون ...
نازنین :
برای صبحانه نرفتم پایین حاجیه اومد بالا ونگران حالم بود با نگرانی گفت : خوبی دخترم
- خوبم
سرم پایین بود چونمو گرفت وگفت : گریه کردی
اینو که گفت تلنگری زد به احساساتم گریه کردم وحاجیه متحیر بغلم کرد
حاجیه : چی شده ...
اروم ازم جدا شد وخم شد ساعت رو پاتختی رو برداشت حلقه وانگشترشم بودن
حاجیه : امیر علی پیشت بود
شدت گریه ام بیشتر شد
حاجیه : چرا گریه می کنی
- نمی خواستم ...نمی خواستم
بغلم کرد وبوسیدم وگفت : شوهرته دیگه دخترم اذیتت کرد
- خیلی
حاجیه : غلط کرد گریه کن قربونت برم اروم میشی
تو بغلش آروم شدم لبخندی زدوگفت : بلندشو نمی خوای که تا شب اینجا بمونی اونم خونه نیست رفت بیروم
- حالم بده
حاجیه : باشه دخترم یکم اینجا بمون تا بهتر بشی
با رفتنش از تخت جدا شدم ومرتبش کردم دلم درد می کرد شده بودم مثله تازه عروس ها از عکس امیر حسین خجالت می کشیدم پسره ای بیشعور حداقل نرفت اتاق خودش انگار از قصد این کارو کرد که ثابت کنه شوهرمه از این کلمه متنفر شدم واز امیر علی
یه دوش گرفتم وکتابمو برداشتم
ومشغول خوندن شدم با صدای در سرمو بلند کردم امیر علی بود اومد ساعت حلقه وانگشترشو برداشت
امیرعلی : معذرت می خوام عصبی بودم
چیزی نگفتم فقط اروم اشک می ریختم
امیر علی : کاری که میگی رو انجام میدم
- هر غلطی می کنی زودتر
امیر علی : فکر می کنی اگه با هستی ازدواج کنم از تو دور میشم
کتابو پرت کردم وگفتم : عوضی تو حتا حرمت این اتاق رو حفظ نکردی چطور بگم ازت بدم میاد دیشبم تکمیلش کردی یه بار دیگه اومدی تو این اتاق از این خونه میرم .
فقط نگام می کرد
- چون دوکلام باهات حرف زدم فکر کردی صاحبمی ...برو بیرون
محکم با دوستم زدم تو سینش وجیغ زدم : نامرد چطور تونستی بدون رضایت من بهم دست بزنی چطور ...
بی حال افتادم
امیر علی : رُز
-گمشو بیرون ...
۲۲.۰k
۱۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.