پارت صد وهشت
#پارت صد وهشت
امیر علی :
سخت بود برام ولی تحمل می کردم تا اون روزی که خودش بیاد طرفم تا اون روزی که من رو تو دلش راه بده
خم شدم رو سجاده وگفتم : خدایا می دونی هیچ وقت هیچی ازت نخواستم فقط می خوام کمکم کنی خودت می دونی چقدر خانوادم برام عزیزن کمکم کن
- امیر علی ...امیر علی
چشامو باز کردم رُز بالا سرم بود
- چرا اینجا خوابیدی خوبی ؟!
- خوبم سردم شده اومدم اینجا
- تو اتاقت سرده شب ها در رو بزار باز گرم بشه
چادرنمازشو انداخت روم بهش لبخند زدم لبخندی زدورفت چشام بستم ولی عطر چادر نمازش نمی زاشت خواب به چشام بیاد این چه حسی بود نشستم وچادر رو تا زدم وسجاده رو جم کردم وگذاشتمشون رو مبل ورفتم اتاقم احساس گرما وسرما باهم داشتم وکلافه بودم نمی دونم چطور خوابم برد
با احساس قطرات سرد آب چشام رو باز کردم بدجورچشام می سوختن انگار از صورتم بخار می زد بیرون دوباره چشامو بستم
امیر علی ...مامان ...امیر علی چشاتو باز کن...خدا مرگم بده ...بچه ام داره تو تب می سوزه ...
صدای گریه ای مامان میومد ولی نمی تونستم چشام رو باز کنم انگار که ذغال گذاشته باشن رو چشام داشتم آتیش می گرفتم چنگ زدم به پیرهنم
- امیر علی ...تو رو خدا چشاتو باز کن الان دکتر میاد ...
دستای سردی که رو دستم نشست روگذاشتم روچشام
صدای ناله های مامان کمتر شده بود دوباره خواب رفتم
امیر علی :
سخت بود برام ولی تحمل می کردم تا اون روزی که خودش بیاد طرفم تا اون روزی که من رو تو دلش راه بده
خم شدم رو سجاده وگفتم : خدایا می دونی هیچ وقت هیچی ازت نخواستم فقط می خوام کمکم کنی خودت می دونی چقدر خانوادم برام عزیزن کمکم کن
- امیر علی ...امیر علی
چشامو باز کردم رُز بالا سرم بود
- چرا اینجا خوابیدی خوبی ؟!
- خوبم سردم شده اومدم اینجا
- تو اتاقت سرده شب ها در رو بزار باز گرم بشه
چادرنمازشو انداخت روم بهش لبخند زدم لبخندی زدورفت چشام بستم ولی عطر چادر نمازش نمی زاشت خواب به چشام بیاد این چه حسی بود نشستم وچادر رو تا زدم وسجاده رو جم کردم وگذاشتمشون رو مبل ورفتم اتاقم احساس گرما وسرما باهم داشتم وکلافه بودم نمی دونم چطور خوابم برد
با احساس قطرات سرد آب چشام رو باز کردم بدجورچشام می سوختن انگار از صورتم بخار می زد بیرون دوباره چشامو بستم
امیر علی ...مامان ...امیر علی چشاتو باز کن...خدا مرگم بده ...بچه ام داره تو تب می سوزه ...
صدای گریه ای مامان میومد ولی نمی تونستم چشام رو باز کنم انگار که ذغال گذاشته باشن رو چشام داشتم آتیش می گرفتم چنگ زدم به پیرهنم
- امیر علی ...تو رو خدا چشاتو باز کن الان دکتر میاد ...
دستای سردی که رو دستم نشست روگذاشتم روچشام
صدای ناله های مامان کمتر شده بود دوباره خواب رفتم
۱۲.۵k
۱۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.