چون سنگ ، شدی سبز نشستی سر راهم
چون سنگ ، شدی سبز نشستی سر راهم
گفتی که من آن حاصل یک لحظه گناهم
من متهم اول چشمان تو گشتم
وقتی که به سیمای تو افتاد نگاهم
در گوشه ی تنهایی دل اشک فشانم
یک سینه محن دارم و گنجینه ی آهم
از غیر ننالم که همین دست برادر
دستان مرا بست و انداخت به چاهم
تصمیم گرفتم که دلم را به تو بخشم
بی دل شوم از هیچ کسی هیچ نخواهم
گفتی که به من سر بزنی گاه بگاهی
من منتظر سر زدن گاه بگاهم
دل طعمه ی اغیار نمی شد اگر از آن روز
قطع نظر از فاصله ، می داد پناهم
گفتی که من آن حاصل یک لحظه گناهم
من متهم اول چشمان تو گشتم
وقتی که به سیمای تو افتاد نگاهم
در گوشه ی تنهایی دل اشک فشانم
یک سینه محن دارم و گنجینه ی آهم
از غیر ننالم که همین دست برادر
دستان مرا بست و انداخت به چاهم
تصمیم گرفتم که دلم را به تو بخشم
بی دل شوم از هیچ کسی هیچ نخواهم
گفتی که به من سر بزنی گاه بگاهی
من منتظر سر زدن گاه بگاهم
دل طعمه ی اغیار نمی شد اگر از آن روز
قطع نظر از فاصله ، می داد پناهم
۸۴۹
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.