پارت صدبیست هفت
#پارت صدبیست هفت
امیر علی :
سلام کردم ونشستم کنار مبین حاجی بدجور اخم کرده بود
مامان صدام زد بلند شدم رفتم کنارش
مامان : نهار بکشم برات
- اره گشنمه
مامان ناراحت بود سوالی نگاش کردم وگفتم : مامان چی شده ؟
بغض کرد وگفت : برو از عروس یه روزه ات بپرس
- چی شده اخه
برگشتم وتو سالن رو نگاه کردم
- رُز کجاست ؟مامان
مامان : هستی جلو همه گفته نازنین رو تخت من خوابی...
- چییییی
مامان : امیر علی حرفی نمی زنی بحثی نمی کنی می فهمی چی میگم
- اره
مامان : رُز رفته ودرم قفل کرده صبحونه درست حسابی نخورده هنوزم نهار نخورده
- بکش برامون میرم بالا می خوریم .هستی کجاست؟
مامان : با انیسه رفتن اون طرف
منتظر موندم تا مامان غذا اماده کنه گفت : برو خودم میارم
رفتم بالاوکلید انداختم رفتم داخل رُز تو اتاقش بود ورو تخت خواب بود رفتم لبه ای تخت ونگاش کردم از قیافه اش معلوم بود حسابی گریه کرده موهای تو صورتشو کنار زدم ونوازش کردم تکونی خورد خم شدم وگونه اش رو بوسیدم
- امیر علی...
برگشتم مامان بود اشاره کردم سینی غدا رو بزاره بیرون در رو بست ورفت
- رُز ...
اروم تکونش دادم چشاش رو باز کرد
- بیدار شو بیا نهار بخور
رُز : گشنم نیست می خوامه تو بغلم تکونی خورد وگفت : فکر کنم اتاق رو اشتباهی اومدی عروست اون پایین
- اینجا راحترم
رُز : من ناراحتم ...برو امیر علی
- نمیرم ...اینجا آرومترم
رو سینم خیس شد سرشو آوردم بالا داشت آروم گریه می کرد اخمی کردم وگفتم : چرا اینجوری گریه می کنی ...بزار هر چی می خواد بگه ...رُز جون آرمان گریه نکن
کلا طاقت گریه ای هیشکی رو نداشتم مخصوصا اگه عزیزم باشه تو بغلم فشردمش وگفتم : ناراحتی من کنارتم
رُز : نه
- می دونی خیلی آرومم می کنی
متعجب نگام کرد لبخند زدم وبوسیدمش پیشونیشو چشاشو نک بینی اش رو انقدر که اعتراض کرد
- اعتراض وارد نیست مامان حساس مهربون
خندش گرفت
- همیشه بخند نزار هیشکی ناراحتت کنه حتا اگه من این کارو کردم بزن تو گوشم ولی تو ناراحت نشو
امیر علی :
سلام کردم ونشستم کنار مبین حاجی بدجور اخم کرده بود
مامان صدام زد بلند شدم رفتم کنارش
مامان : نهار بکشم برات
- اره گشنمه
مامان ناراحت بود سوالی نگاش کردم وگفتم : مامان چی شده ؟
بغض کرد وگفت : برو از عروس یه روزه ات بپرس
- چی شده اخه
برگشتم وتو سالن رو نگاه کردم
- رُز کجاست ؟مامان
مامان : هستی جلو همه گفته نازنین رو تخت من خوابی...
- چییییی
مامان : امیر علی حرفی نمی زنی بحثی نمی کنی می فهمی چی میگم
- اره
مامان : رُز رفته ودرم قفل کرده صبحونه درست حسابی نخورده هنوزم نهار نخورده
- بکش برامون میرم بالا می خوریم .هستی کجاست؟
مامان : با انیسه رفتن اون طرف
منتظر موندم تا مامان غذا اماده کنه گفت : برو خودم میارم
رفتم بالاوکلید انداختم رفتم داخل رُز تو اتاقش بود ورو تخت خواب بود رفتم لبه ای تخت ونگاش کردم از قیافه اش معلوم بود حسابی گریه کرده موهای تو صورتشو کنار زدم ونوازش کردم تکونی خورد خم شدم وگونه اش رو بوسیدم
- امیر علی...
برگشتم مامان بود اشاره کردم سینی غدا رو بزاره بیرون در رو بست ورفت
- رُز ...
اروم تکونش دادم چشاش رو باز کرد
- بیدار شو بیا نهار بخور
رُز : گشنم نیست می خوامه تو بغلم تکونی خورد وگفت : فکر کنم اتاق رو اشتباهی اومدی عروست اون پایین
- اینجا راحترم
رُز : من ناراحتم ...برو امیر علی
- نمیرم ...اینجا آرومترم
رو سینم خیس شد سرشو آوردم بالا داشت آروم گریه می کرد اخمی کردم وگفتم : چرا اینجوری گریه می کنی ...بزار هر چی می خواد بگه ...رُز جون آرمان گریه نکن
کلا طاقت گریه ای هیشکی رو نداشتم مخصوصا اگه عزیزم باشه تو بغلم فشردمش وگفتم : ناراحتی من کنارتم
رُز : نه
- می دونی خیلی آرومم می کنی
متعجب نگام کرد لبخند زدم وبوسیدمش پیشونیشو چشاشو نک بینی اش رو انقدر که اعتراض کرد
- اعتراض وارد نیست مامان حساس مهربون
خندش گرفت
- همیشه بخند نزار هیشکی ناراحتت کنه حتا اگه من این کارو کردم بزن تو گوشم ولی تو ناراحت نشو
۳۲.۶k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.