پارت صدبیست هشت
#پارت صدبیست هشت
نازنین :
امیر علی دستشو گذاشت رو شکمم وگفت : تا چند ماه دیگه از طاقت میرم دلم پر می زنه واسه دیدنش
- شادی می گفت کاش شبیه تو باشه مخصوصا چشاش
امیر علی : تو چی
- منم دوست دارم شبیه تو بشه ولی مثله تو بداخلاق نباشه
متعجب گفت : من بداخلاقم
- همون خشک وجدی
لبخند زدوگفت : دیگه نیستم ...حداقل واسه تو نیستم
نشست وخم شد شکمم رو بوسید وگفت : وجودش بهم ارامش میده تو دیگه چه حالی داری که حسش می کنی
دراز کشید وکشیدم تو بغلش بوسه ای کوتاه به لبم زد لبخند کمرنگی زدم لبخند زدوچشاشو رو بست وباران بوسه هاش بود که پرا از آرامش بود رو نثارم کرد ....
با صدای در امیر علی که خواب بودتکونی خورداروم از بغلش در اومدم لباسمو مرتب کردم ورفتم در رو باز کردم انیسه بود ابرویی بالا انداخت وگفت : امیر علی اینجاست
- خوابه
انیسه : حالا که هستی زنش شده یادت اومده امیر علی شوهرته
- چته انیسه کارتو بگو
انیسه : به امیر علی بگو هستی میگه بیا
- خوابه
دقیق نگام کرد وموهام رو کنار زد وگفت : تو بارداری وهر دیقه تو بغل امیر علی هستی
دستش رو شونم بود محکم کشیده شد جیغی زد امیر علی بود عصبی گفت : به تو چه ربطی داره نظر میدی
دستشو گرفت وبا بغض گفت : دستمو شکستی داداش
امیر علی : یه بار دیگه از این نظرها دادی خودت می دونی چند بار بگم حق نداری بیای تو این خونه تو مشکلت با رُز چیه ؟؟؟؟!!!
انیسه : داداش اروم باش چرا داد می زنی
- امیر علی بسه
انیسه : فکر کنم یادت رفته اون دختری که تو اون خونه است عروسته بعد میای اینجا پیش زن باردارت می خوابی ...
با سیلی که تو صورت انیسه زد جیغ زدم ومحکم زدم رو سینه ای لختش
- امیرعلی چیکار می کنی ....
انیسه با گریه خواست بره امیر علی گفت : وایسا...
- بسه امیر علی
نازنین :
امیر علی دستشو گذاشت رو شکمم وگفت : تا چند ماه دیگه از طاقت میرم دلم پر می زنه واسه دیدنش
- شادی می گفت کاش شبیه تو باشه مخصوصا چشاش
امیر علی : تو چی
- منم دوست دارم شبیه تو بشه ولی مثله تو بداخلاق نباشه
متعجب گفت : من بداخلاقم
- همون خشک وجدی
لبخند زدوگفت : دیگه نیستم ...حداقل واسه تو نیستم
نشست وخم شد شکمم رو بوسید وگفت : وجودش بهم ارامش میده تو دیگه چه حالی داری که حسش می کنی
دراز کشید وکشیدم تو بغلش بوسه ای کوتاه به لبم زد لبخند کمرنگی زدم لبخند زدوچشاشو رو بست وباران بوسه هاش بود که پرا از آرامش بود رو نثارم کرد ....
با صدای در امیر علی که خواب بودتکونی خورداروم از بغلش در اومدم لباسمو مرتب کردم ورفتم در رو باز کردم انیسه بود ابرویی بالا انداخت وگفت : امیر علی اینجاست
- خوابه
انیسه : حالا که هستی زنش شده یادت اومده امیر علی شوهرته
- چته انیسه کارتو بگو
انیسه : به امیر علی بگو هستی میگه بیا
- خوابه
دقیق نگام کرد وموهام رو کنار زد وگفت : تو بارداری وهر دیقه تو بغل امیر علی هستی
دستش رو شونم بود محکم کشیده شد جیغی زد امیر علی بود عصبی گفت : به تو چه ربطی داره نظر میدی
دستشو گرفت وبا بغض گفت : دستمو شکستی داداش
امیر علی : یه بار دیگه از این نظرها دادی خودت می دونی چند بار بگم حق نداری بیای تو این خونه تو مشکلت با رُز چیه ؟؟؟؟!!!
انیسه : داداش اروم باش چرا داد می زنی
- امیر علی بسه
انیسه : فکر کنم یادت رفته اون دختری که تو اون خونه است عروسته بعد میای اینجا پیش زن باردارت می خوابی ...
با سیلی که تو صورت انیسه زد جیغ زدم ومحکم زدم رو سینه ای لختش
- امیرعلی چیکار می کنی ....
انیسه با گریه خواست بره امیر علی گفت : وایسا...
- بسه امیر علی
۱۵.۲k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.