پارت ۱۳۷
#پارت ۱۳۷
نازنین :
از حموم اومدم بیرون ولباس پوشیدم خیلی ضعیف شده بودم موهام رو شونه زدم وبا چشای پر اشک پشتمو کردم به آینه چی به سرم اومده بود ؟!
امیر علی حالش از منم بدتر بود همش تو خودش بود وناراحت بود رهام می خواست یه مدت بریم پیش روانشناس قبول نکردم دردش که بدتر از مرگ امیر حسین نبودچقدر دلم هواش رو کرده بود لباس بیرونی پوشیدم ورفتم پایین امیر علی نشسته بود وداشت تلویزیون می دید آرمان وحاجیه هم داشتن با هم بازی می کردن
- امیر علی
امیر علی سرشو بلند کردوبا دیدنم گفت : جایی میری ؟
- میرم دیدن امیر حسین منو می بری
امیر علی : اره
بلند شدوگفت : مامان آرمان رو بده می خوایم بریم بیرون
- نه امیر علی حوصله ندارم فقط ببرم اونجا می خوام برگردم خونه
امیر علی : باشه
باهم رفتیم وسوار ماشین امیر علی شدیم ساکت بود وتو فکر
- امیر علی
برگشت نگام کردوگفت : جانم
خجالت کشیدم
- جونت بی بلا...چرا انقدر ناراحتی
امیر علی : چیزی نیست یکم بی حوصله ام
لبخند کمرنگی زد یه گوشه از خیابون نگه داشت رفت گل گرفت وبرگشت
یه عالمه کل رُزسفید وقرمز
- امیر حسین رُز دوست نداشت عاشق گل اورکیده بود
امیر علی نگاهم کرد ولی چیزی نگفت
رسیدیدم قبرستون ورفتیم سر مزار امیر حسین نگاهم به امیر علی بود خیلی خود خوری می کرد وحرفی هم نمی زد
دستشو گرفتم تکونی خورد ومتعجب نگام کرد
- خوبی امیر علی ؟
امیر علی : خوبم
- ولی نیستی
امیر علی : یکم حوصله ندارم وگرنه چیزیم نیست
تو دلم با امیر حسین حرف می زدم امیر علی چند شاخه گل رو پر پر کرده بود
نگاهم بهش بود داشت اروم اشک می ریخت
- امیر علی
اشک هاش رو پاک کردوگفت : منتظرتم
رفت ومن متعجب بودم که امیر علی چرا انقدر ناراحته تقریبا دوهفته ای بود اومده بودم خونه وهنوز امیر علی ناراحت وگرفته بود از امیر حسین خداحافظی کردم ورفتم سوار ماشین شدم
- امیر علی نمیگی چت شده ؟! آدمو نگران می کنی
امیر علی : چیزیم نیست چرا فکر می کنی...
- داشتی گریه می کردی
امیر علی : سر مزار داداشم گریه نکنم
دیگه چیزی نگفتم تا برگشتیم خونه تو راه امیر علی یکم خوراکی برای آرمان گرفته بود بغلش کردوبوسیدش وگفت : میرم بخوابم واسه شام بیدارم نکنید صبح با دوستام می خوام برم مسافرت
حاجیه : باشه پسرم برو بخواب
شام رو مریم خانم درست کرده بود دکتر گفته بود یه مدت اصلا دست به هیچی نزنم وحسابی باید مواظب خودم باشم حاجی اومد واونم مثله همیشه با ارمان سر گرم شد کاش بچه ای امیر علی هم چیزیش نمی شد ولی همش تو فکر رفتار اون بودم که چرا انقدر ناراحته
نازنین :
از حموم اومدم بیرون ولباس پوشیدم خیلی ضعیف شده بودم موهام رو شونه زدم وبا چشای پر اشک پشتمو کردم به آینه چی به سرم اومده بود ؟!
امیر علی حالش از منم بدتر بود همش تو خودش بود وناراحت بود رهام می خواست یه مدت بریم پیش روانشناس قبول نکردم دردش که بدتر از مرگ امیر حسین نبودچقدر دلم هواش رو کرده بود لباس بیرونی پوشیدم ورفتم پایین امیر علی نشسته بود وداشت تلویزیون می دید آرمان وحاجیه هم داشتن با هم بازی می کردن
- امیر علی
امیر علی سرشو بلند کردوبا دیدنم گفت : جایی میری ؟
- میرم دیدن امیر حسین منو می بری
امیر علی : اره
بلند شدوگفت : مامان آرمان رو بده می خوایم بریم بیرون
- نه امیر علی حوصله ندارم فقط ببرم اونجا می خوام برگردم خونه
امیر علی : باشه
باهم رفتیم وسوار ماشین امیر علی شدیم ساکت بود وتو فکر
- امیر علی
برگشت نگام کردوگفت : جانم
خجالت کشیدم
- جونت بی بلا...چرا انقدر ناراحتی
امیر علی : چیزی نیست یکم بی حوصله ام
لبخند کمرنگی زد یه گوشه از خیابون نگه داشت رفت گل گرفت وبرگشت
یه عالمه کل رُزسفید وقرمز
- امیر حسین رُز دوست نداشت عاشق گل اورکیده بود
امیر علی نگاهم کرد ولی چیزی نگفت
رسیدیدم قبرستون ورفتیم سر مزار امیر حسین نگاهم به امیر علی بود خیلی خود خوری می کرد وحرفی هم نمی زد
دستشو گرفتم تکونی خورد ومتعجب نگام کرد
- خوبی امیر علی ؟
امیر علی : خوبم
- ولی نیستی
امیر علی : یکم حوصله ندارم وگرنه چیزیم نیست
تو دلم با امیر حسین حرف می زدم امیر علی چند شاخه گل رو پر پر کرده بود
نگاهم بهش بود داشت اروم اشک می ریخت
- امیر علی
اشک هاش رو پاک کردوگفت : منتظرتم
رفت ومن متعجب بودم که امیر علی چرا انقدر ناراحته تقریبا دوهفته ای بود اومده بودم خونه وهنوز امیر علی ناراحت وگرفته بود از امیر حسین خداحافظی کردم ورفتم سوار ماشین شدم
- امیر علی نمیگی چت شده ؟! آدمو نگران می کنی
امیر علی : چیزیم نیست چرا فکر می کنی...
- داشتی گریه می کردی
امیر علی : سر مزار داداشم گریه نکنم
دیگه چیزی نگفتم تا برگشتیم خونه تو راه امیر علی یکم خوراکی برای آرمان گرفته بود بغلش کردوبوسیدش وگفت : میرم بخوابم واسه شام بیدارم نکنید صبح با دوستام می خوام برم مسافرت
حاجیه : باشه پسرم برو بخواب
شام رو مریم خانم درست کرده بود دکتر گفته بود یه مدت اصلا دست به هیچی نزنم وحسابی باید مواظب خودم باشم حاجی اومد واونم مثله همیشه با ارمان سر گرم شد کاش بچه ای امیر علی هم چیزیش نمی شد ولی همش تو فکر رفتار اون بودم که چرا انقدر ناراحته
۱۵.۵k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.