جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۱ ❤
#جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۱ ❤
از زبون رها ........
ست ورزشی که شیدا داده بود پوشیدم که اومدم و دیدم با رادین ست کردم
داشتم نگاهش میکردم که یهو هم خودش هم شروین غیبشون زد
بیخیالش شدم و خواستم برم پیش بیتا که دیدم داره با پرهام حرف میزنه
بیخیال اونم شدم و پکر داشتم با دمبل مشکی قرمزا نگاه میکردم
که رفتم تو فکر اینکه چیشد که یهو به اینجا رسیدم
که با صدای رادین که میگفت :حواست کجاست ؟
به خودم اومدم
-من هیجا همینجا
+بیا بریم بچه ها رفتن برا تمرین تیراندازی
باشه ای گفتم رفتیم
یه کلت برداشتم که طلایی بود ازش خوشم اومد
شایان گفته بود که باید نشونه گیریتون دقیق تر بشه و هزارتا چرت و پرت دیگه
بیخیال نصیحت های مزخرفش وسط حرفاش
شروع کردن زدن
اولی
دونی
سومی
چهارمی
کع یهو صدای سینا تو ذهنم اکو شد
سینا :ولی من دوست داشتم
عاشقت بودم
رهایی
عشقم
-هه پس چرا ولم کردی
چرا منو به پول فروختی
بخاطر یه چیز بی ارزش بیخیال من شدی
دلمو شکستی
داغونم کردی
خوردم کردی بس نبود
صدای سینا تو ذهنم :ولی من ترو دوست دارم
چرا نمیخوای بفهمی
چرا باورم نداری
-چون منو به پول و سارا ترجیح دادی و الانم برام هیچ ارزشی نداری هیچ ارزشی
کع شروع کردم به تند تند تیراندازی
که یهو کلت از دستم افتاد
دستم داغ کردی بود
و سرم داشت میترکید
که یهو با نگاه های نگران و خوبی گفتناش
خوبم گفتم و دوبارع شروع کردم زدن اونقدری که دیگه دستم دیگه حس نداشت به قول معروف خواب رفته بود
این حس رو دوست نداشتم
دلم میخواست همین الان برم بیرون
حالم اصلا خوب نبود
راستش ....
نه امکان نداره همچین چیزی اصلا امکان نداره غیر ممکنه
تو فکر بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو یکی منو تو بغل خودش کشید
رادین بود
با گرمای تنش آروم گرفتم
ولی یهو یاد روزای قبل رادین و اذیت شدنم افتادم
که اشک تو چشام جم شد
که یهو رادین دستشو زد زیر چونم
و سرمو بالا بر و با یه اخم گفت :حق نداری بخاطر هیشکی گریه کنی و اون چشای قشنگتو خراب کنی فهمیدی ؟
سری تکون دادم که دوباره منو تو بغلش گرفت
حس خوبی داشتم
و آرامش خواصی بهم دست داده بود
رادین :بریم ؟
-اهوم بریم
رفتیم و لباسامونو عوض کردیم و از بچه ها خدافظی کردیم و رفتیم بیرون
چطوره ؟همه کامنت
از زبون رها ........
ست ورزشی که شیدا داده بود پوشیدم که اومدم و دیدم با رادین ست کردم
داشتم نگاهش میکردم که یهو هم خودش هم شروین غیبشون زد
بیخیالش شدم و خواستم برم پیش بیتا که دیدم داره با پرهام حرف میزنه
بیخیال اونم شدم و پکر داشتم با دمبل مشکی قرمزا نگاه میکردم
که رفتم تو فکر اینکه چیشد که یهو به اینجا رسیدم
که با صدای رادین که میگفت :حواست کجاست ؟
به خودم اومدم
-من هیجا همینجا
+بیا بریم بچه ها رفتن برا تمرین تیراندازی
باشه ای گفتم رفتیم
یه کلت برداشتم که طلایی بود ازش خوشم اومد
شایان گفته بود که باید نشونه گیریتون دقیق تر بشه و هزارتا چرت و پرت دیگه
بیخیال نصیحت های مزخرفش وسط حرفاش
شروع کردن زدن
اولی
دونی
سومی
چهارمی
کع یهو صدای سینا تو ذهنم اکو شد
سینا :ولی من دوست داشتم
عاشقت بودم
رهایی
عشقم
-هه پس چرا ولم کردی
چرا منو به پول فروختی
بخاطر یه چیز بی ارزش بیخیال من شدی
دلمو شکستی
داغونم کردی
خوردم کردی بس نبود
صدای سینا تو ذهنم :ولی من ترو دوست دارم
چرا نمیخوای بفهمی
چرا باورم نداری
-چون منو به پول و سارا ترجیح دادی و الانم برام هیچ ارزشی نداری هیچ ارزشی
کع شروع کردم به تند تند تیراندازی
که یهو کلت از دستم افتاد
دستم داغ کردی بود
و سرم داشت میترکید
که یهو با نگاه های نگران و خوبی گفتناش
خوبم گفتم و دوبارع شروع کردم زدن اونقدری که دیگه دستم دیگه حس نداشت به قول معروف خواب رفته بود
این حس رو دوست نداشتم
دلم میخواست همین الان برم بیرون
حالم اصلا خوب نبود
راستش ....
نه امکان نداره همچین چیزی اصلا امکان نداره غیر ممکنه
تو فکر بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو یکی منو تو بغل خودش کشید
رادین بود
با گرمای تنش آروم گرفتم
ولی یهو یاد روزای قبل رادین و اذیت شدنم افتادم
که اشک تو چشام جم شد
که یهو رادین دستشو زد زیر چونم
و سرمو بالا بر و با یه اخم گفت :حق نداری بخاطر هیشکی گریه کنی و اون چشای قشنگتو خراب کنی فهمیدی ؟
سری تکون دادم که دوباره منو تو بغلش گرفت
حس خوبی داشتم
و آرامش خواصی بهم دست داده بود
رادین :بریم ؟
-اهوم بریم
رفتیم و لباسامونو عوض کردیم و از بچه ها خدافظی کردیم و رفتیم بیرون
چطوره ؟همه کامنت
۸.۳k
۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.