به ابراهیم که تا آن موقع نمیشــناختمش گفتم: رفیق، این پای
به ابراهیم که تا آن موقع نمیشــناختمش گفتم: رفیق، این پای من آســیب
دیده. هوای ما رو داشته باش.
َ ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چشم.
بازیهای او را دیده بودم. توی کشــتی اســتاد بود. با اینکه شــگرد ابراهیم
فنهائی بود که روی پا میزد. اما اص ًال به پای من نزدیک نشد!
ولی من، در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی
به فینال رفتم.
ابراهیم با اینکه راحت میتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی
این کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فکر میکنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشــم! از
شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگهای داشت.
ولی من خوشــحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال،
بچه محل خودمون بود. فکر میکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توی فینال با اینکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پایم آسیب
دیده، اما دقیقًا با اولین حرکت همان پای آســیب دیــده من را گرفت. آه از
نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و باالخره من ضربه شدم.
آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود.
از آن روز تــا حاال با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیدهام. خدا را هم
شکر میکنم که چنین رفیقی نصیبم کرده.
صحبتهایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه
فقط به صحبتهایش فکر میکردم.
یادم افتاد در مقر ســپاه گیالن غرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از
رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند:
»ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی«
دیده. هوای ما رو داشته باش.
َ ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چشم.
بازیهای او را دیده بودم. توی کشــتی اســتاد بود. با اینکه شــگرد ابراهیم
فنهائی بود که روی پا میزد. اما اص ًال به پای من نزدیک نشد!
ولی من، در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی
به فینال رفتم.
ابراهیم با اینکه راحت میتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی
این کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فکر میکنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشــم! از
شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگهای داشت.
ولی من خوشــحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال،
بچه محل خودمون بود. فکر میکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توی فینال با اینکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پایم آسیب
دیده، اما دقیقًا با اولین حرکت همان پای آســیب دیــده من را گرفت. آه از
نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و باالخره من ضربه شدم.
آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود.
از آن روز تــا حاال با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیدهام. خدا را هم
شکر میکنم که چنین رفیقی نصیبم کرده.
صحبتهایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه
فقط به صحبتهایش فکر میکردم.
یادم افتاد در مقر ســپاه گیالن غرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از
رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند:
»ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی«
۱.۶k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.