پارت ۴۶ : رفت کنار وی نشست . آنیکا اومد و گفت : حالت خوبه
پارت ۴۶ : رفت کنار وی نشست . آنیکا اومد و گفت : حالت خوبه ؟؟؟؟؟؟؟ من : هاااا آره خوبم آنیکا : ببین من باید برم خونه خواهرم باشه من : الان میری !!!! آنیکا : آره باید برم بچه اش رو نگهدارم من : باشه برو آنیکا : خب بای بای من : بای .
آنیکا رفت . ساعت پنج بود که شوگا و نامجون و جین رفتن .
جیهوپ و جونگ کوک رو مبل بودن و داشتن فیلم میدیدن .
وی هم خوابش برده بود . جیمین هم کنار وی داشت با گوشی ور میرفت . بعد چند ساعت همشون به جز جونگ کوک خوابیدن .
رو مبل نشستم . روبه روم جونگ کوک بود . داشتم نگاش میکردم که جیهوپ سرشو گذاشت رو پام . لبخندی زدم و بازوش رو دست کشیدم . به جونگ کوک نگا کردم .
بعد چند دقیقه جیهوپ بلند شد و وی و جیمین رو بیدار کرد .
همشون رفتن خونشون . تنها بودم . ساعت رو نگا کردم تقریباً ساعت شیش بود . گوشیم زنگ خورد رفتم گوشیمو برداشتم و جواب دادم : سلام جین : بیا خونه من : چی جین : میگم تنهایی بیا پیش ما من : باشه اومدم . بلند شدم و رفتم کیفم رو بیارم که گوشی جیهوپ رو دیدم . تو خونه من چیکار میکنه . گوشیشو برداشتم و پیاده رفتم خونشون .
زنگ درو زدم . جونگ کوک درو باز کرد .
رفتم تو خونه . داشتم دنبال جیهوپ می گشتم که وی گفت : جیهوپ رفت من : کجا ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : کاری داشت رفت راستی ببینم گوشی جیهوپ دست توعه ؟؟؟؟؟ من : آره دست منه جیمین : بدش به من . دادم بهش .
رفتم تو اتاق جونگ کوک دراز کشیدم . کیفم رو پرت کردم رو زمین . هوا ابری بود . رو تخت نشستم . بی تاب بودم .
جونگ کوک اومد تو کنارم نشست .
یک لبخندی زد و گفت : بی تابی ؟؟؟؟ من : نمیدونم چمه جونگ کوک : اینقدر بی تاب نباش .
اومد جلو و بغلم کرد . آروم شدم . خیلی آروم گفت : حالا بهتر شدی ؟؟؟؟! سرم و تکون دادم به معنی اینکه آره بهتر شدم .
بلند شد و رفت . منم بلند شدم و رفتم بیرون .
یک جلسه ای بود همه رفتن و جونگ کوک پیشم موند .
داشتم غذا براشون درست میکردم .
( جونگ کوک )
رفتم پیشش که تنها نباشه . دور مچش چی بود . رفت سمت اتاق که کوبوندمش به دیوار و دو تا دستام و رو دیوار گذاشتم .
خشکش زد . دستی که دور مچش یک چیزی بود رو گرفتم .
پانسمان بود. پانسمان رو بازش کردم . دستش و بریده بود . گفتم : دیونه با خودت چیکار کردی . اجازه حرف زدن رو بهش ندادم و لبامو گذاشتم رو لبش . بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و گفتم : فقط همینو بدون که برای من ارزش داری اینقدر به خودت آسیب نزن .
هیچی نگفت . میخواستم بگم که عاشقشم ولی نمی تونستم .
( خودم )
ساکت موندم . بعد چند دقیقه اومد جلو و گفت : م من عاشقتم . وقتی اینو شنیدم قلبم تند تند میزد
آنیکا رفت . ساعت پنج بود که شوگا و نامجون و جین رفتن .
جیهوپ و جونگ کوک رو مبل بودن و داشتن فیلم میدیدن .
وی هم خوابش برده بود . جیمین هم کنار وی داشت با گوشی ور میرفت . بعد چند ساعت همشون به جز جونگ کوک خوابیدن .
رو مبل نشستم . روبه روم جونگ کوک بود . داشتم نگاش میکردم که جیهوپ سرشو گذاشت رو پام . لبخندی زدم و بازوش رو دست کشیدم . به جونگ کوک نگا کردم .
بعد چند دقیقه جیهوپ بلند شد و وی و جیمین رو بیدار کرد .
همشون رفتن خونشون . تنها بودم . ساعت رو نگا کردم تقریباً ساعت شیش بود . گوشیم زنگ خورد رفتم گوشیمو برداشتم و جواب دادم : سلام جین : بیا خونه من : چی جین : میگم تنهایی بیا پیش ما من : باشه اومدم . بلند شدم و رفتم کیفم رو بیارم که گوشی جیهوپ رو دیدم . تو خونه من چیکار میکنه . گوشیشو برداشتم و پیاده رفتم خونشون .
زنگ درو زدم . جونگ کوک درو باز کرد .
رفتم تو خونه . داشتم دنبال جیهوپ می گشتم که وی گفت : جیهوپ رفت من : کجا ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : کاری داشت رفت راستی ببینم گوشی جیهوپ دست توعه ؟؟؟؟؟ من : آره دست منه جیمین : بدش به من . دادم بهش .
رفتم تو اتاق جونگ کوک دراز کشیدم . کیفم رو پرت کردم رو زمین . هوا ابری بود . رو تخت نشستم . بی تاب بودم .
جونگ کوک اومد تو کنارم نشست .
یک لبخندی زد و گفت : بی تابی ؟؟؟؟ من : نمیدونم چمه جونگ کوک : اینقدر بی تاب نباش .
اومد جلو و بغلم کرد . آروم شدم . خیلی آروم گفت : حالا بهتر شدی ؟؟؟؟! سرم و تکون دادم به معنی اینکه آره بهتر شدم .
بلند شد و رفت . منم بلند شدم و رفتم بیرون .
یک جلسه ای بود همه رفتن و جونگ کوک پیشم موند .
داشتم غذا براشون درست میکردم .
( جونگ کوک )
رفتم پیشش که تنها نباشه . دور مچش چی بود . رفت سمت اتاق که کوبوندمش به دیوار و دو تا دستام و رو دیوار گذاشتم .
خشکش زد . دستی که دور مچش یک چیزی بود رو گرفتم .
پانسمان بود. پانسمان رو بازش کردم . دستش و بریده بود . گفتم : دیونه با خودت چیکار کردی . اجازه حرف زدن رو بهش ندادم و لبامو گذاشتم رو لبش . بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و گفتم : فقط همینو بدون که برای من ارزش داری اینقدر به خودت آسیب نزن .
هیچی نگفت . میخواستم بگم که عاشقشم ولی نمی تونستم .
( خودم )
ساکت موندم . بعد چند دقیقه اومد جلو و گفت : م من عاشقتم . وقتی اینو شنیدم قلبم تند تند میزد
۵۷.۳k
۱۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.