در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین. ابراهیم هم
در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد.
چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بیمقدمه گفت: ابرام جون، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده! تو
راه که میاومدی دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف
میزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پیراهن شــیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که
دست گرفتی. کام ًال مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی
را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت! پیراهن بلند
پوشیده بود و شلوار گشاد!
به جای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسه پالستیکی ریخته بود! از آن
روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد!
بچهها میگفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم.
اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی؟!
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمیداد.به دوســتانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشــد، میشــه
عبادت. اما اگه به هر نیت دیگهای باشه ضرر میکنین.
چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بیمقدمه گفت: ابرام جون، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده! تو
راه که میاومدی دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف
میزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پیراهن شــیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که
دست گرفتی. کام ًال مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی
را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت! پیراهن بلند
پوشیده بود و شلوار گشاد!
به جای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسه پالستیکی ریخته بود! از آن
روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد!
بچهها میگفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم.
اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی؟!
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمیداد.به دوســتانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشــد، میشــه
عبادت. اما اگه به هر نیت دیگهای باشه ضرر میکنین.
۲.۷k
۱۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.