پارت سیزدهم
پارت سیزدهم
مشغول غذا خوردن شدمو با امیر شوخی میکردم..
_امیر تو نمیخوای زن بگیری..😉
_چرا اتفاقا تو فکرش هستم ولی اون دختری ک دلم
میخواد پیدا نمیشه...😂
_حالا بگرد پیدا میشه...
_اتفاقا فک کنم امروز پیداش کردم..
مریم:جدی..:pensive_face:
امیر:اره..
نمیدونم چرا حس کردم مریم از این حرف امیر ناراحت
شد ولی اون ک آرمان و دوست داشت..🤔
مریم:بچه ها من سیر شدم میرم به کارام برسم...
آرمان :باشه...امیر شمام این بحث مزخرفو تموم کنین😏
_باشه داداش..
ادامه غذا تو سکوت خورده شد...بلند شدم برم به
کارام برسم..
آرمان:نفس غذاتو بخور بعد برو...
_سیر شدم..
_ولی تو ک چیزی نخوردی...
_این همه خوردم..
_همشو که من خوردم..
امیر:اوف بس کنین شما هم اصلا همشو من خوردن
هی این میگه من خوردم اون میگه من خوردم...😤 😤
نگاهی ب آرمان انداختمو با هم زدیم زیر خنده😂 😂
_امیر این همه میخوری مواظب باش چاق میشی
خاستگار برات نمیاد...😂 😂 😂
تا امیر خواست متوجه حرفم بشه اومدم تو اتاقم..
مشغول کارام شدم...
ساعت پنچ بود ک کارام تموم شد حالا برم به ارمان بگم
ببینم اجازه میده برم خونه اونجام کلی کار دارم...😭 😭
رفتم تو اتاقش اونم مشغول کار بود...
_آرمان..
_بعله..
_من کارم تموم شده میشه برم خونه..
_بمون کار منم تموم شدبا هم میریم..
_اخه کلی تو خونه کار مونده شامم اماده نکردم..😭
_امروز خیلی خسته شدی شامو از بیرون میگیرم..
منم از خدا خواسته قبول کردم و همونجا رو مبل
نشستم..
_باشه..😍 😍
آرمان خندش گرفت از این کارم ولی سعی میکرد جلو
خندشو بگیره..😂
_بخند عزیزم راحت باش منفجر میشیا..
تا این حرفو زدم زد زیر خنده خوبه گفتم بخند وگرنه
منفجر میشد...😐
مشغول غذا خوردن شدمو با امیر شوخی میکردم..
_امیر تو نمیخوای زن بگیری..😉
_چرا اتفاقا تو فکرش هستم ولی اون دختری ک دلم
میخواد پیدا نمیشه...😂
_حالا بگرد پیدا میشه...
_اتفاقا فک کنم امروز پیداش کردم..
مریم:جدی..:pensive_face:
امیر:اره..
نمیدونم چرا حس کردم مریم از این حرف امیر ناراحت
شد ولی اون ک آرمان و دوست داشت..🤔
مریم:بچه ها من سیر شدم میرم به کارام برسم...
آرمان :باشه...امیر شمام این بحث مزخرفو تموم کنین😏
_باشه داداش..
ادامه غذا تو سکوت خورده شد...بلند شدم برم به
کارام برسم..
آرمان:نفس غذاتو بخور بعد برو...
_سیر شدم..
_ولی تو ک چیزی نخوردی...
_این همه خوردم..
_همشو که من خوردم..
امیر:اوف بس کنین شما هم اصلا همشو من خوردن
هی این میگه من خوردم اون میگه من خوردم...😤 😤
نگاهی ب آرمان انداختمو با هم زدیم زیر خنده😂 😂
_امیر این همه میخوری مواظب باش چاق میشی
خاستگار برات نمیاد...😂 😂 😂
تا امیر خواست متوجه حرفم بشه اومدم تو اتاقم..
مشغول کارام شدم...
ساعت پنچ بود ک کارام تموم شد حالا برم به ارمان بگم
ببینم اجازه میده برم خونه اونجام کلی کار دارم...😭 😭
رفتم تو اتاقش اونم مشغول کار بود...
_آرمان..
_بعله..
_من کارم تموم شده میشه برم خونه..
_بمون کار منم تموم شدبا هم میریم..
_اخه کلی تو خونه کار مونده شامم اماده نکردم..😭
_امروز خیلی خسته شدی شامو از بیرون میگیرم..
منم از خدا خواسته قبول کردم و همونجا رو مبل
نشستم..
_باشه..😍 😍
آرمان خندش گرفت از این کارم ولی سعی میکرد جلو
خندشو بگیره..😂
_بخند عزیزم راحت باش منفجر میشیا..
تا این حرفو زدم زد زیر خنده خوبه گفتم بخند وگرنه
منفجر میشد...😐
۷.۸k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.