پاییز میرسد که میان اذان او
پاییز میرسد که میان اذان او
با برگ های رنگ پریده وضو کنم
ناباورانه کلبه ی احزان بسازم و
پیراهن عزیز تو را باز بو کنم
باید کلافِ شال تو را در بیاورم
هی رج به رج ببافم و هی آرزو کنم
وقت شنیدن دو نفر در صدای برگ
برگردم و به خاطرات قدیمی رجو کنم
او زود میرسد که به رسم همیشگی
در باره ی تو با همه گفت و گو کنم
عکس تو را بغل کنم و در تمام شهر
از چشم عابران خبری جست و جو کنم
او آمده به رخ بکشاند که نیستی
او آمده به تندی رگبار خو کنم
دلشوره ها امید مرا غرق کرده اند
باید که صبر و حوصله ام را رفو کنم
پاییز میرسد که خودم را از این به بعد
با نوع دیگری از خود رو به رو کنم
با برگ های رنگ پریده وضو کنم
ناباورانه کلبه ی احزان بسازم و
پیراهن عزیز تو را باز بو کنم
باید کلافِ شال تو را در بیاورم
هی رج به رج ببافم و هی آرزو کنم
وقت شنیدن دو نفر در صدای برگ
برگردم و به خاطرات قدیمی رجو کنم
او زود میرسد که به رسم همیشگی
در باره ی تو با همه گفت و گو کنم
عکس تو را بغل کنم و در تمام شهر
از چشم عابران خبری جست و جو کنم
او آمده به رخ بکشاند که نیستی
او آمده به تندی رگبار خو کنم
دلشوره ها امید مرا غرق کرده اند
باید که صبر و حوصله ام را رفو کنم
پاییز میرسد که خودم را از این به بعد
با نوع دیگری از خود رو به رو کنم
۸۶۲
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.