شاهنامه نبرد دوازد رخ ۷۳
#شاهنامه #نبرد_دوازد رخ #۷۳
نبرد نخستین میان فریبرز دلیر و گلباد بود . نخست فریبرز تیر را در کمان نهاد و با گلباد گشت . چون تیر بدل خواهش نبود ، تیر را کشید و بر گردن گلباد زد . سپس فرود آمد و درفش پیروزی خود را بر بالای کوه بالا برد و ایرانیان خروش شادی برآوردند و این پیروزی را به فال نیک گرفتند
#نبرد دوم میان گروی زره از توران و گیو از ایران بود آنها نخست با نیزه به نبرد آمدند و سپس کمانها را بدست گرفته بر یکدیگر تیر انداختند . گیو ، گروی زره را زنده می خواست تا او را به اردوی ایران ببرد . چون گروی زره ، کمان را تا به گوش کشید ناگهان دستهایش شروع به لرزیدن کردند و کمان از دستش رها شد . تا خواست دست به شمشیر ببرد ، گیو با گرز گاو سرچنان بر سرش زد که خون از تارکش سرازیر شد آنگاه گیو او را همچنان که روی زین بود ، در بر گرفت و چنان فشارش داد که مدهوش بر زمین افتاد سپس درفش خود را به بالای کوه بالا برد .
سومین نبرد میان گرازه از ایران و سیامک از سپاه توران بود . دو دلاور نیزه بدست چون پیل بر هم تاختند و آنگاه با گرز برسر هم کوفتند و چون زبانشان از تشنگی چاک چاک شد از اسب فرود آمدند و کشتی گرفتند . تا آنکه ناگهان گرازه دست به کمر سیامک زد ، سیامک را بلند کرد ، چنان بر زمین کوبید و درجا جان داد . گرازه درفش پیروزی را شادمان به بالای کوه برد .
@hakimtoosi
نبرد نخستین میان فریبرز دلیر و گلباد بود . نخست فریبرز تیر را در کمان نهاد و با گلباد گشت . چون تیر بدل خواهش نبود ، تیر را کشید و بر گردن گلباد زد . سپس فرود آمد و درفش پیروزی خود را بر بالای کوه بالا برد و ایرانیان خروش شادی برآوردند و این پیروزی را به فال نیک گرفتند
#نبرد دوم میان گروی زره از توران و گیو از ایران بود آنها نخست با نیزه به نبرد آمدند و سپس کمانها را بدست گرفته بر یکدیگر تیر انداختند . گیو ، گروی زره را زنده می خواست تا او را به اردوی ایران ببرد . چون گروی زره ، کمان را تا به گوش کشید ناگهان دستهایش شروع به لرزیدن کردند و کمان از دستش رها شد . تا خواست دست به شمشیر ببرد ، گیو با گرز گاو سرچنان بر سرش زد که خون از تارکش سرازیر شد آنگاه گیو او را همچنان که روی زین بود ، در بر گرفت و چنان فشارش داد که مدهوش بر زمین افتاد سپس درفش خود را به بالای کوه بالا برد .
سومین نبرد میان گرازه از ایران و سیامک از سپاه توران بود . دو دلاور نیزه بدست چون پیل بر هم تاختند و آنگاه با گرز برسر هم کوفتند و چون زبانشان از تشنگی چاک چاک شد از اسب فرود آمدند و کشتی گرفتند . تا آنکه ناگهان گرازه دست به کمر سیامک زد ، سیامک را بلند کرد ، چنان بر زمین کوبید و درجا جان داد . گرازه درفش پیروزی را شادمان به بالای کوه برد .
@hakimtoosi
۵.۱k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.