پارت نوزدهم
پارت نوزدهم
شروع کردم به درست کردن ماکارونی..
بعداینکه درست کردم مشغول شدم اشپزخونه رو
تمیز میکردم که گوشیم زنگ خورد خواستم گوشیو
جواب بدم که همون موقع صدای درخونه اومد..
بدون توجه به آرمان گوشیو جواب دادم..
_سلام نفسی خوبی...
_سلام اهوم تو خوبی..
دیدم آرمان زل زده بهم و قصد رفتن نداره منم بدون
توجه به ارمان جواب آیسو رو دادم...
_وای نفس خیلی خوشحالم هم اینکه فردا مال
عشقم میشم هم اینکه بهترین دوستمو میبینم ..😄
_منم خوشحالم برات آبجی...😔
_نفس چیزی شده صدات گرفته هست..😐
_نه چیزی نشده من کار دارم فعلا..😭
_باشه فعلا...😑
گوشیو خاموش کردم و رو صندلی نشستم گریه کردم..😭
حتی برام مهم نبود ک آرمان بهم زل زده..
بعد چند دقیقه باز صدای در اومد سرمو بلند کردم
دیدم آرمان نیست...
بدرک اصلا بره بمیره پسره ی خودخواه زشت بی ریخت😭
ساعت ۱۲شب بود هنوز آرمان نیومده بود..
فک کنم دعام مستجاب شد دیگه نمیاد...😂
شاممو خوردم رفتم تو اتاقم اتاقم لباسامو با تاپ و
شلوارک عوض کردم و خوابیدم..😪
شروع کردم به درست کردن ماکارونی..
بعداینکه درست کردم مشغول شدم اشپزخونه رو
تمیز میکردم که گوشیم زنگ خورد خواستم گوشیو
جواب بدم که همون موقع صدای درخونه اومد..
بدون توجه به آرمان گوشیو جواب دادم..
_سلام نفسی خوبی...
_سلام اهوم تو خوبی..
دیدم آرمان زل زده بهم و قصد رفتن نداره منم بدون
توجه به ارمان جواب آیسو رو دادم...
_وای نفس خیلی خوشحالم هم اینکه فردا مال
عشقم میشم هم اینکه بهترین دوستمو میبینم ..😄
_منم خوشحالم برات آبجی...😔
_نفس چیزی شده صدات گرفته هست..😐
_نه چیزی نشده من کار دارم فعلا..😭
_باشه فعلا...😑
گوشیو خاموش کردم و رو صندلی نشستم گریه کردم..😭
حتی برام مهم نبود ک آرمان بهم زل زده..
بعد چند دقیقه باز صدای در اومد سرمو بلند کردم
دیدم آرمان نیست...
بدرک اصلا بره بمیره پسره ی خودخواه زشت بی ریخت😭
ساعت ۱۲شب بود هنوز آرمان نیومده بود..
فک کنم دعام مستجاب شد دیگه نمیاد...😂
شاممو خوردم رفتم تو اتاقم اتاقم لباسامو با تاپ و
شلوارک عوض کردم و خوابیدم..😪
۱۹.۷k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.