وقتی که آرزوها میمیرند
#وقتی_که_آرزوها_میمیرند
پارت ۵
زهور
-دریا انشالله لقمه تو گلوت گیر کنه خفه بشی و ازت راحت بشم
دریا- خفه خون بگیر....چ درضمن من بهت گفتم خودتو تو بغلش بنداز...هااا
-نععع نگفتی ولی بخاطر نقشه مون این کارو کرد و......
خواستم حرفمو کامل کنم که.... سیاوش محکم درو باز کرد و با کله اومد تو........وااای کی از شر این پسر راحت بشم هروقت اینجوری بیاد بعنی یه چیزی شده
- بنال...چی می خوای
سیا- بنالم.......چی بنالم هااا...
-سیاا من میدونم یه گند زدی والا اینجوری سرتو نمی انداختی..بگو ببینم چی شده
سیا- زهور......من خیلی بدبختم....
-چی....تو بدبختی پس من چی....؟من که بدتر از توام؟...
سیا- راستش...
دریا محمکم دسشو به میز کوبید و گفت
دریا - سیا بخدا اگه حرفتو نزنی با این میز کله تو میشکافمم
بعد به من اشاره کرد و گفت
دریا -تو هم خفه میشی تا حرفشو بشنویم...باشع
سرمو تکون دادم و ساکت شدم و سیاوش انگار از دریا ترسیده بود گفت
سیا- شما میدوند یه ماه پیش مهمونی داشتیم. آدم های پولدار و دعوت کرده بودیم من اونروز به مامامم قول دادام یه آشپز عالی واسش پیدا کنم حلاصه با گشت و تحقیق یه کی رو پیدا کردم اما....تو مهمومنی یه گند زد همه ی غذاش فلفلی بود و همه مهمونا خوششن نیومد حالا مامانم اینبار منو میکشه اگه یه آشپز خوب پیدا نکنم بخاطر همین من بهش گفتم......گفتم.....مت دوتا آشپز خوب و عالی .....پیدل کردم.....
دریا - خوب ما چه کاره ایم؟؟
سیا-میشه کمکم کنید
-چه کمکی ؟؟
سیا- من شما شما دوتا معرفی کردم و مادرم هم قبول کرد...
امیدوارم خوشتون بیاد.😚 😚 😊 😊
پ.ن: من این هفته نگذاشتم چون یه مشکلواسم پیش اومد
منو ببخشین.....😊 😊
پارت ۵
زهور
-دریا انشالله لقمه تو گلوت گیر کنه خفه بشی و ازت راحت بشم
دریا- خفه خون بگیر....چ درضمن من بهت گفتم خودتو تو بغلش بنداز...هااا
-نععع نگفتی ولی بخاطر نقشه مون این کارو کرد و......
خواستم حرفمو کامل کنم که.... سیاوش محکم درو باز کرد و با کله اومد تو........وااای کی از شر این پسر راحت بشم هروقت اینجوری بیاد بعنی یه چیزی شده
- بنال...چی می خوای
سیا- بنالم.......چی بنالم هااا...
-سیاا من میدونم یه گند زدی والا اینجوری سرتو نمی انداختی..بگو ببینم چی شده
سیا- زهور......من خیلی بدبختم....
-چی....تو بدبختی پس من چی....؟من که بدتر از توام؟...
سیا- راستش...
دریا محمکم دسشو به میز کوبید و گفت
دریا - سیا بخدا اگه حرفتو نزنی با این میز کله تو میشکافمم
بعد به من اشاره کرد و گفت
دریا -تو هم خفه میشی تا حرفشو بشنویم...باشع
سرمو تکون دادم و ساکت شدم و سیاوش انگار از دریا ترسیده بود گفت
سیا- شما میدوند یه ماه پیش مهمونی داشتیم. آدم های پولدار و دعوت کرده بودیم من اونروز به مامامم قول دادام یه آشپز عالی واسش پیدا کنم حلاصه با گشت و تحقیق یه کی رو پیدا کردم اما....تو مهمومنی یه گند زد همه ی غذاش فلفلی بود و همه مهمونا خوششن نیومد حالا مامانم اینبار منو میکشه اگه یه آشپز خوب پیدا نکنم بخاطر همین من بهش گفتم......گفتم.....مت دوتا آشپز خوب و عالی .....پیدل کردم.....
دریا - خوب ما چه کاره ایم؟؟
سیا-میشه کمکم کنید
-چه کمکی ؟؟
سیا- من شما شما دوتا معرفی کردم و مادرم هم قبول کرد...
امیدوارم خوشتون بیاد.😚 😚 😊 😊
پ.ن: من این هفته نگذاشتم چون یه مشکلواسم پیش اومد
منو ببخشین.....😊 😊
۱۱.۴k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.