اشک حسرت پارت ۱۹۶
#اشک حسرت #پارت ۱۹۶
آسمان :
آرمیس رو آماده کرده بودم ومنتظر نشستم تا سعید بیاد یکم رژ قرمز زدم ودستی به موهام کشیدم موبایلم زنگ خورد سعید بود
- جانم عزیزم
سعید : سلام عزیزم خوبی
- خوبم اومدی
سعید : آره بیا پایین منتظرم گلکمم بیار می خوام براش لباس بگیرم
- اومدیم
با آرمیس از اتاقم اومدیم بیرون هدیه با دیدنم گفت : سعید اومد ؟
- اره پایین منتظره
هدیه : پس برو عزیزم
بوسیدم ورفت تو آشپزخونه منو آرمیسم رفتیم پایین سعید کنار ماشینش وایساده بود با دیدنم لبخند زد
- به به چه خانم های خوشگلی
آرمیس خندید وپرید بغلش
سعید با لبخند نگاهم کرد وگفت : چیه عزیزم سر حال نیستی
- یکم خستم چیزی نیست
بهش لبخند زدم ونشستم تو ماشین سعیدم آرمیس رو گذاشت صندلی عقب وکمربندشو بست واومد نشست
سعید : خانم من چش شده
یه شاخه گل از رو داشبورت در آورد وداد بهم ازش گرفتم وگفتم : کاش این روزا زود بگذره سعید از استرس خفه شدم
دستمو گرفت وگفت : میگن بستنی واسه استرس خیلی خوبه می خوری ؟
با خنده نگاهش کردم
سعید : قربونت برم من همیشه بخند دوست دارم همیشه با لب خندون ببینمت
- چشم
رفتیم اول بستنی خوردیم که واقعا حالم عوض شد وبعدم رفتیم گالری عروس وسعید با دقت لباس عروس ها رو نگاه می کرد
- سعید خیلی حساسیت نشون میدی
سعید : یه چیزی تو نظرمه اونو باید بپوشی .
چندنتا گالری دیگه رفتیم وداشتم واقعا خسته می شدم مردم انقدر رولباس عروس حساس ؟!
سعید نگاه می کرد ومن نشستم تا وقتی سعید گفت : بیا آسمان
- تو رو خدا یکی ...
از دیدن لباس متعجب سعید رو نگاه کردم
- این
سعید : خیلی قشنگه چطوره
- خیلی نازه
خلنم فروشنده گفت : می پوشید
سعید : آره .بپوش عزیزم
دستمو گرفت وگفت : اگه دوسش نداری بگو
- چی میگی سعید عالیه خیلی نازه
رفتم اتاقی که لباس عروس می پوشیدن لباس رو با کمک دوتا خانم پوشیدم ورفتم روسکوی که رو به روی آینه بود از دیدن لباس تو تنم از ذوق لبمو گاز گرفتم وای عالی بود کاش سعیدم می دیدولی سوپرایزش باشه واسه عروسیمون
لباس رو در آوردم ورفتم بیرون سعید منتظر وایساده بود با دیدنم لبخندی زد وگفت : چطور بود
- خیلی قشنگ بود
سعید : من نباید می دیدم ؟
- نه
خندید وگفت : اشکال نداره مهم اینه همون لباسیه که می خواستم می دونم تو تنت محشره
- سعید فکر کنم این لباس خیلی گرون باشه
اخمی کرد وگفت : گرون چیه آسمان خانم من باید بهترین رو داشته باشه
سعید لباس رو خرید ومن متعجب نگاهش می کردم
- سعید چیکار می کنی
با اخم نگاهم کرد لبخند زدم وگفتم : خیلی خوب بابا نزنی من
سعید : کی دلش میاد تو رو بزنه خانم بیا
آسمان :
آرمیس رو آماده کرده بودم ومنتظر نشستم تا سعید بیاد یکم رژ قرمز زدم ودستی به موهام کشیدم موبایلم زنگ خورد سعید بود
- جانم عزیزم
سعید : سلام عزیزم خوبی
- خوبم اومدی
سعید : آره بیا پایین منتظرم گلکمم بیار می خوام براش لباس بگیرم
- اومدیم
با آرمیس از اتاقم اومدیم بیرون هدیه با دیدنم گفت : سعید اومد ؟
- اره پایین منتظره
هدیه : پس برو عزیزم
بوسیدم ورفت تو آشپزخونه منو آرمیسم رفتیم پایین سعید کنار ماشینش وایساده بود با دیدنم لبخند زد
- به به چه خانم های خوشگلی
آرمیس خندید وپرید بغلش
سعید با لبخند نگاهم کرد وگفت : چیه عزیزم سر حال نیستی
- یکم خستم چیزی نیست
بهش لبخند زدم ونشستم تو ماشین سعیدم آرمیس رو گذاشت صندلی عقب وکمربندشو بست واومد نشست
سعید : خانم من چش شده
یه شاخه گل از رو داشبورت در آورد وداد بهم ازش گرفتم وگفتم : کاش این روزا زود بگذره سعید از استرس خفه شدم
دستمو گرفت وگفت : میگن بستنی واسه استرس خیلی خوبه می خوری ؟
با خنده نگاهش کردم
سعید : قربونت برم من همیشه بخند دوست دارم همیشه با لب خندون ببینمت
- چشم
رفتیم اول بستنی خوردیم که واقعا حالم عوض شد وبعدم رفتیم گالری عروس وسعید با دقت لباس عروس ها رو نگاه می کرد
- سعید خیلی حساسیت نشون میدی
سعید : یه چیزی تو نظرمه اونو باید بپوشی .
چندنتا گالری دیگه رفتیم وداشتم واقعا خسته می شدم مردم انقدر رولباس عروس حساس ؟!
سعید نگاه می کرد ومن نشستم تا وقتی سعید گفت : بیا آسمان
- تو رو خدا یکی ...
از دیدن لباس متعجب سعید رو نگاه کردم
- این
سعید : خیلی قشنگه چطوره
- خیلی نازه
خلنم فروشنده گفت : می پوشید
سعید : آره .بپوش عزیزم
دستمو گرفت وگفت : اگه دوسش نداری بگو
- چی میگی سعید عالیه خیلی نازه
رفتم اتاقی که لباس عروس می پوشیدن لباس رو با کمک دوتا خانم پوشیدم ورفتم روسکوی که رو به روی آینه بود از دیدن لباس تو تنم از ذوق لبمو گاز گرفتم وای عالی بود کاش سعیدم می دیدولی سوپرایزش باشه واسه عروسیمون
لباس رو در آوردم ورفتم بیرون سعید منتظر وایساده بود با دیدنم لبخندی زد وگفت : چطور بود
- خیلی قشنگ بود
سعید : من نباید می دیدم ؟
- نه
خندید وگفت : اشکال نداره مهم اینه همون لباسیه که می خواستم می دونم تو تنت محشره
- سعید فکر کنم این لباس خیلی گرون باشه
اخمی کرد وگفت : گرون چیه آسمان خانم من باید بهترین رو داشته باشه
سعید لباس رو خرید ومن متعجب نگاهش می کردم
- سعید چیکار می کنی
با اخم نگاهم کرد لبخند زدم وگفتم : خیلی خوب بابا نزنی من
سعید : کی دلش میاد تو رو بزنه خانم بیا
۷۴.۳k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.