اشک حسرت پارت ۲۰۰ پارت آخر
#اشک حسرت #پارت ۲۰۰ پارت آخر
آسمان :
با لبخند سعید رو که خواب بود نگاه کردم وخیلی آروم از تو بغلش دراومدم و از تخت رفتم پایین نگاهی به لباس عروس که رو زمین بود انداختم برش داشتم گذاشتمش رو مبل
- کی بیدار شدی
برگشتم ونگاهش کردم
- الان بیدار شدم تو چرا بیدار شدی
سعید : تو که از کنارم رفتی حس کردم
- عزیزم ببخشید ولی یازده صبحه
سعید نشست ونگاهم کردبالا تنه اش لخت بود هنوزم ازش خجالت می کشیدم
- چیه ؟
سعید : باورم نمیشه اینجایی
- آره منم از ذوق اصلا قشنگ نخوابیدم
سعید : قربون ذوقت برم بیا اینجا
رفتم کنارش لبه ای تخت نشستم بغلم کرد وخم شد دستامو بوسید با صدای در بلند شدم ورفتم در رو باز کردم با دیدن آرمیس خندیدم وگفتم : سعید ببین کی اومده
در رو گذاشتم باز آرمیس با دیدن سعید رفت تو بغلش وگفت : عمو ما دیگه اینجا زندگی می کنیم ؟
سعید : آره عزیزم دوست داری اینجا باشی
یه تیشرت دادم به سعید پوشید وگفت : صبحانه خوردی عزیزم
آرمیس : آره مامان مهتاب بهم داده
سعید لبخندی زد وبوسیدش وگفت : تا تو بری پایین پیش مامان مهتابت منم میام
آرمیس رو ازش جدا کردم سعید رفت حمام آرمیس رو فرستادم پایین لباسمو عوض کردم ویه لباس آبی آسمونی پوشیدم ویکم آرایش کردم ومنتظر موندم تا سعید از حمام اومد بیرون با لبخند گفت : چرا نرفتی
- با هم بریم
سعید : لباس بپوشم چشم
پشت بهش نشستم لبه ای تخت تا لباس پوشید وموهاش رو سشوار زد واومد از پشت خم شد سرشو گذاشت رو شونه ام
سعید : عزیزم چرا پشت بهم می شینی خجالتی من
- اِسعید
اومد رو به روم دستامو گرفت وبلندم کرد
- بریم که خیلی گشنمه
دستاش رو دور کمرم حلقه کردتو چشام نگاه کرد وگفت : آسمان چرا چشاتو از من می دزدی
- نه
سعید : منم میگم هر چی تو بگی
خندیدم وسرمو گرفتم بالا وگفتم : بریم می ترسم از گشنگی ضعف کنی
سعید : بریم عزیزم
دستاشو گرفتم وگفتم : سعید وایسا
سعید : جونم
- قول بده همیشه همینجوری مهربون بمونی
سعید اول جا خورد وتعجب کردبعد گفت: قول میدم قربونت برم به سعید اعتماد نداری
- دارم خیلی دارم ولی...
با مهر بوسه اش به روی لبم ساکت شدم
سعید : ولی نداریم دیگه هوووم
پیشونیمو بوسید ومحکم تو بغلش نگه ام داشت وگفت : قربونت برم تا ابد کنارتم نمی زارم غم تو دلت بیار
- دیگه نمی خوام حسرت بکشم سعید
سعید: نمی کشی قربونت برم
تو بغلش تا وقتی آروم شدم موندم بهم لبخند زد وگفت : امروز اولین روزیه که کنارهم هستیم از این به بعدشم کنار هم می مونیم دیگه نشنوم از این حرفا بزنی
- نمی زنم
با سعید بودن کنارش اون بودن وعاشق بودن باهاش بهم شوق نفس می داد شوق زندگی چشامو بستم واز ته دل از خدای مهربون خواستم هیچ وقت منو از سعید جدا نکنه مگه اینکه با مرگ از هم جدامون کنی
پایان...
آسمان :
با لبخند سعید رو که خواب بود نگاه کردم وخیلی آروم از تو بغلش دراومدم و از تخت رفتم پایین نگاهی به لباس عروس که رو زمین بود انداختم برش داشتم گذاشتمش رو مبل
- کی بیدار شدی
برگشتم ونگاهش کردم
- الان بیدار شدم تو چرا بیدار شدی
سعید : تو که از کنارم رفتی حس کردم
- عزیزم ببخشید ولی یازده صبحه
سعید نشست ونگاهم کردبالا تنه اش لخت بود هنوزم ازش خجالت می کشیدم
- چیه ؟
سعید : باورم نمیشه اینجایی
- آره منم از ذوق اصلا قشنگ نخوابیدم
سعید : قربون ذوقت برم بیا اینجا
رفتم کنارش لبه ای تخت نشستم بغلم کرد وخم شد دستامو بوسید با صدای در بلند شدم ورفتم در رو باز کردم با دیدن آرمیس خندیدم وگفتم : سعید ببین کی اومده
در رو گذاشتم باز آرمیس با دیدن سعید رفت تو بغلش وگفت : عمو ما دیگه اینجا زندگی می کنیم ؟
سعید : آره عزیزم دوست داری اینجا باشی
یه تیشرت دادم به سعید پوشید وگفت : صبحانه خوردی عزیزم
آرمیس : آره مامان مهتاب بهم داده
سعید لبخندی زد وبوسیدش وگفت : تا تو بری پایین پیش مامان مهتابت منم میام
آرمیس رو ازش جدا کردم سعید رفت حمام آرمیس رو فرستادم پایین لباسمو عوض کردم ویه لباس آبی آسمونی پوشیدم ویکم آرایش کردم ومنتظر موندم تا سعید از حمام اومد بیرون با لبخند گفت : چرا نرفتی
- با هم بریم
سعید : لباس بپوشم چشم
پشت بهش نشستم لبه ای تخت تا لباس پوشید وموهاش رو سشوار زد واومد از پشت خم شد سرشو گذاشت رو شونه ام
سعید : عزیزم چرا پشت بهم می شینی خجالتی من
- اِسعید
اومد رو به روم دستامو گرفت وبلندم کرد
- بریم که خیلی گشنمه
دستاش رو دور کمرم حلقه کردتو چشام نگاه کرد وگفت : آسمان چرا چشاتو از من می دزدی
- نه
سعید : منم میگم هر چی تو بگی
خندیدم وسرمو گرفتم بالا وگفتم : بریم می ترسم از گشنگی ضعف کنی
سعید : بریم عزیزم
دستاشو گرفتم وگفتم : سعید وایسا
سعید : جونم
- قول بده همیشه همینجوری مهربون بمونی
سعید اول جا خورد وتعجب کردبعد گفت: قول میدم قربونت برم به سعید اعتماد نداری
- دارم خیلی دارم ولی...
با مهر بوسه اش به روی لبم ساکت شدم
سعید : ولی نداریم دیگه هوووم
پیشونیمو بوسید ومحکم تو بغلش نگه ام داشت وگفت : قربونت برم تا ابد کنارتم نمی زارم غم تو دلت بیار
- دیگه نمی خوام حسرت بکشم سعید
سعید: نمی کشی قربونت برم
تو بغلش تا وقتی آروم شدم موندم بهم لبخند زد وگفت : امروز اولین روزیه که کنارهم هستیم از این به بعدشم کنار هم می مونیم دیگه نشنوم از این حرفا بزنی
- نمی زنم
با سعید بودن کنارش اون بودن وعاشق بودن باهاش بهم شوق نفس می داد شوق زندگی چشامو بستم واز ته دل از خدای مهربون خواستم هیچ وقت منو از سعید جدا نکنه مگه اینکه با مرگ از هم جدامون کنی
پایان...
۹۵.۳k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.