جاذبه ی چشمات پارت ۱۸۱💖
#جاذبه ی #چشمات #پارت #۱۸۱💖
رسیدیم دم خونه رادین که بچه ها آماده بودن به به پیام و لیندا ست کرده بودن و عرفان و پریا هم ست کرده بودن
حرکت کردیم
که پیام و پرهام با هم کورس بسته بودن
بعد کلی مسخره بالاخره به ویلای ماهان رسیدیم
پیاده شدیم
و همه دست تو دست رفتیم که تا داخل شدیم ماهان خیلی گرم اومد خوشامد گویی مهیا هم اومد و احوال پرسی کرد بعد احوال پرسی خنده یکمم کل کل ماهان و پرهام و مسخره بازیاشون رفتیم سر میز که به پرهام گفتم میخوام لباسمو عوض کنم
گفت :بیا بری اتاقم
چون پرهام و پیام و اکیپشون بیشتر مواقع تو این ویلا زندگی میکنن هرکی یه اتاق داره پس
رفتیم اتاق پرهام و لباسامو درآوردم و داشتم موهامو مرتب میکردم
که متوجه سنگینی نگاه پرهام شدم که برگشت و دیدم داره به صورتم نگاه میکنه
که نگاهش رو لبام ثابت موند همینطوری خیره لبام بود که
با صدای در برگشت و درو باز کرد که
پریا پشت در بود و شیطون نگاهمون میکرد و میخندید
که گفت :کاری نداشتما فقط خواستم بیاید پایین
که خندم گرفت و دست پرهام گرفتم و رو به پرهام چشمکی زدم و رفتیم بیرون
که پریا با خنده بهم نگاه میکرد که دست تو دست هم رفتیم طبقه پایین که همه نگاها به سمت ما برگشت و متوجه نگاه پر از نفرت پریسا که داشت بهمون نگاه میکرد شدم
و لبخند پرنگ تر زدم که رفتیم طرف بچه ها که داشتیم حرف میزدیم که یهو پریسا اومد خودشو انداخت تو بغل پرهام که پرهام خیلی شیک اونو از بغلش بیرون کرد و یچی بهش گفت که دیدم رفت پوف دختر ی جنده ی عوضی نگاه به لباسش کردم که کاملا بدن نما و خیلی باز و کوتاه بود بخدا نمی پوشید سنگین تر بود و نیم وجب بیشتر نبود و آرایش غلیظ کرده بود
بیخیال اون رومخ شدم و داشتم دور و اطراف رو آنالیز میکردم که یهو پرهام دم گوشم گفت :برقصیم
که منم گفتم برقصیم شروع کردیم رقصیدن که بچه ها هم اومدن با کلی مسخره بازی رفتیم نشستیم و چند ساعت بعد مهمونی تموم شد که همه خسته بودیم که ماهان و مهیا گفتن امشبو هرچند صبح بود حالا بماند بمونیم اینجا و بعد بریم همه موافقت کردن و من و رها توی اتاق و پرهام و رادین توی اتاق و پریا و لیندا توی اتاق و عرفان و پیام هم تو ی اتاق که....
لباسامو درآوردم و لباس خواب نازی که لیندا بهم داده بود پوشیدم و اومدم برم بخوابم که درو زدن !!
چطوره ؟همه کامنت
رسیدیم دم خونه رادین که بچه ها آماده بودن به به پیام و لیندا ست کرده بودن و عرفان و پریا هم ست کرده بودن
حرکت کردیم
که پیام و پرهام با هم کورس بسته بودن
بعد کلی مسخره بالاخره به ویلای ماهان رسیدیم
پیاده شدیم
و همه دست تو دست رفتیم که تا داخل شدیم ماهان خیلی گرم اومد خوشامد گویی مهیا هم اومد و احوال پرسی کرد بعد احوال پرسی خنده یکمم کل کل ماهان و پرهام و مسخره بازیاشون رفتیم سر میز که به پرهام گفتم میخوام لباسمو عوض کنم
گفت :بیا بری اتاقم
چون پرهام و پیام و اکیپشون بیشتر مواقع تو این ویلا زندگی میکنن هرکی یه اتاق داره پس
رفتیم اتاق پرهام و لباسامو درآوردم و داشتم موهامو مرتب میکردم
که متوجه سنگینی نگاه پرهام شدم که برگشت و دیدم داره به صورتم نگاه میکنه
که نگاهش رو لبام ثابت موند همینطوری خیره لبام بود که
با صدای در برگشت و درو باز کرد که
پریا پشت در بود و شیطون نگاهمون میکرد و میخندید
که گفت :کاری نداشتما فقط خواستم بیاید پایین
که خندم گرفت و دست پرهام گرفتم و رو به پرهام چشمکی زدم و رفتیم بیرون
که پریا با خنده بهم نگاه میکرد که دست تو دست هم رفتیم طبقه پایین که همه نگاها به سمت ما برگشت و متوجه نگاه پر از نفرت پریسا که داشت بهمون نگاه میکرد شدم
و لبخند پرنگ تر زدم که رفتیم طرف بچه ها که داشتیم حرف میزدیم که یهو پریسا اومد خودشو انداخت تو بغل پرهام که پرهام خیلی شیک اونو از بغلش بیرون کرد و یچی بهش گفت که دیدم رفت پوف دختر ی جنده ی عوضی نگاه به لباسش کردم که کاملا بدن نما و خیلی باز و کوتاه بود بخدا نمی پوشید سنگین تر بود و نیم وجب بیشتر نبود و آرایش غلیظ کرده بود
بیخیال اون رومخ شدم و داشتم دور و اطراف رو آنالیز میکردم که یهو پرهام دم گوشم گفت :برقصیم
که منم گفتم برقصیم شروع کردیم رقصیدن که بچه ها هم اومدن با کلی مسخره بازی رفتیم نشستیم و چند ساعت بعد مهمونی تموم شد که همه خسته بودیم که ماهان و مهیا گفتن امشبو هرچند صبح بود حالا بماند بمونیم اینجا و بعد بریم همه موافقت کردن و من و رها توی اتاق و پرهام و رادین توی اتاق و پریا و لیندا توی اتاق و عرفان و پیام هم تو ی اتاق که....
لباسامو درآوردم و لباس خواب نازی که لیندا بهم داده بود پوشیدم و اومدم برم بخوابم که درو زدن !!
چطوره ؟همه کامنت
۵۹.۴k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.