رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۲
راشا:دیروز دست خودم نبود قبلش بیرون بودیم با دوستام اما یکی از دوستام تصادف میکنه میریم بیمارستان تازه ی ساعت خوابم برده بود ک ریحانه اب ریخت رو سرم منم عصبی بودم نفهمیدم چکار کردم
من:حالا عیب نداره دیدی ک زود بخشید
راشا:جونم به جونش بستست
من:این ک معلومه
جفدمون زدیم زیر خنده
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم
~~~راشا~~~
الهی ببین چه ناز خوابیده خواهرممم
رفتم بغلش نشستم موهاشو ناز کردم خانم مهندسه ایندم
موهاشو ناز کردم تا پاشه اخه سه ساعته ک خوابه
من ی روز بغلش نکنم میمیرم
یهو چشمم افتاد ب دستش ک خط خطی شده بود
اعصابم خرد شد
حتما برای این عصبی شد
دستشو ب*و*سیدم
چشماش باز شد
بغلش خوابیدم سرشو گذاشتم رو سینم انگار ارامش بهم وارد شد
اونم بغلم کرد
من:خواهرم چرا بیدار نمیشه؟
ریحانه خودشو لوس کرد ک طبق معلوم ضعف رفتم براش با لحن بچگونه گفت
ریحانه:داداشی خستم بود
من:اوخخخخ دورت بگردم منننن
ریز خندید
من:پاشو بیا پایین ک دارم دغ میکنم
ریحانه رفت طرف سرویس اتاقش
ریحانه:چشم
رفتم پایین
دیدم رها نشسته پشت میز ناهار خوری داره با گوشیش بازی میکنه
رفتم پشت سرش ی داد زدم از ترس از صندلی افتاد پایین
وای انقدر بهش خندیدم
بلند شد رفت تو اتاقش فک کنم ناراحت شد
بعد چند مین اومد ولی ن دست خالی با ی تفنگ اب پاچی خیلی بزرگ شروع کرد اب پاچیدن
منم در میرفتم میوفتاد دنبالم
دیدم دیگ نمیریزه
برگشتم دیدم ریحانه داره با تفنگش اب میپاچه
ای جانم خواهرمو عشقه
منم از فرصت استفاده کردم
دویدم رفتم تو اتاقم تفنگمو برداشتم رفتم پایین
رها:نامردیه دو ب یک نفر نامردیه
یهو رزا از پشت اومد تفنگشو گزاشت رو سرم
رزا:نه خواهری من باهاتم
ریحانه هم تفنگشو طرف رها گرفته بود
شروع کردیم اب بازی کردن
من ریحانه رفتیم پشت مبل سنگر گرفتیم اون دو تا هم پشت میز ناهار خوری
چهارتامون موش اب کشیده بودیم
من دستمو دور گردن ریحانه انداختم رفتیم بالا کل لباسامون خیس بود
گونشو ب*و*س کردم
من:برو خواهری حموم سرما نخوری
ریحانه:باشه داداشی
رزا:یکیم ما رو تحویل بگیره
یهو رها بغلش کرد گونشو ب*و*سید صداشو کلفت کرد
رها:برو خواهری حموم سرما نخوری
رزا:باشه داداشی
با خنده راهیه حموم شدیم
من هیچ وقت عاشق هیچ دختری نمیشم اخه قابل اعتماد نیستن ی بار اعتماد کردم بس بود برام
ی دختر کثیفو فاسد
ک به خاطرش خانوادمو ترک کردم ولی اون ب جاش برام چکار کرد ترکم کرد
نمیخوام بهش فکر کنم
اعصابم بیشتر بهم میریزه
از حموم اومدم بیرون دیدم گوشیم زنگ میخوره
دیدم ارمانه
من:جانم
ارمان:سلام داداش خوبی؟
من:قربانت اتفاقی افتاده ارمان؟
ارمان:نه بابا خاستم بگم هستی بریم شمال؟
من:با کیا
ارمان:با بچه ها دیگ
پارت_۱۲
راشا:دیروز دست خودم نبود قبلش بیرون بودیم با دوستام اما یکی از دوستام تصادف میکنه میریم بیمارستان تازه ی ساعت خوابم برده بود ک ریحانه اب ریخت رو سرم منم عصبی بودم نفهمیدم چکار کردم
من:حالا عیب نداره دیدی ک زود بخشید
راشا:جونم به جونش بستست
من:این ک معلومه
جفدمون زدیم زیر خنده
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم
~~~راشا~~~
الهی ببین چه ناز خوابیده خواهرممم
رفتم بغلش نشستم موهاشو ناز کردم خانم مهندسه ایندم
موهاشو ناز کردم تا پاشه اخه سه ساعته ک خوابه
من ی روز بغلش نکنم میمیرم
یهو چشمم افتاد ب دستش ک خط خطی شده بود
اعصابم خرد شد
حتما برای این عصبی شد
دستشو ب*و*سیدم
چشماش باز شد
بغلش خوابیدم سرشو گذاشتم رو سینم انگار ارامش بهم وارد شد
اونم بغلم کرد
من:خواهرم چرا بیدار نمیشه؟
ریحانه خودشو لوس کرد ک طبق معلوم ضعف رفتم براش با لحن بچگونه گفت
ریحانه:داداشی خستم بود
من:اوخخخخ دورت بگردم منننن
ریز خندید
من:پاشو بیا پایین ک دارم دغ میکنم
ریحانه رفت طرف سرویس اتاقش
ریحانه:چشم
رفتم پایین
دیدم رها نشسته پشت میز ناهار خوری داره با گوشیش بازی میکنه
رفتم پشت سرش ی داد زدم از ترس از صندلی افتاد پایین
وای انقدر بهش خندیدم
بلند شد رفت تو اتاقش فک کنم ناراحت شد
بعد چند مین اومد ولی ن دست خالی با ی تفنگ اب پاچی خیلی بزرگ شروع کرد اب پاچیدن
منم در میرفتم میوفتاد دنبالم
دیدم دیگ نمیریزه
برگشتم دیدم ریحانه داره با تفنگش اب میپاچه
ای جانم خواهرمو عشقه
منم از فرصت استفاده کردم
دویدم رفتم تو اتاقم تفنگمو برداشتم رفتم پایین
رها:نامردیه دو ب یک نفر نامردیه
یهو رزا از پشت اومد تفنگشو گزاشت رو سرم
رزا:نه خواهری من باهاتم
ریحانه هم تفنگشو طرف رها گرفته بود
شروع کردیم اب بازی کردن
من ریحانه رفتیم پشت مبل سنگر گرفتیم اون دو تا هم پشت میز ناهار خوری
چهارتامون موش اب کشیده بودیم
من دستمو دور گردن ریحانه انداختم رفتیم بالا کل لباسامون خیس بود
گونشو ب*و*س کردم
من:برو خواهری حموم سرما نخوری
ریحانه:باشه داداشی
رزا:یکیم ما رو تحویل بگیره
یهو رها بغلش کرد گونشو ب*و*سید صداشو کلفت کرد
رها:برو خواهری حموم سرما نخوری
رزا:باشه داداشی
با خنده راهیه حموم شدیم
من هیچ وقت عاشق هیچ دختری نمیشم اخه قابل اعتماد نیستن ی بار اعتماد کردم بس بود برام
ی دختر کثیفو فاسد
ک به خاطرش خانوادمو ترک کردم ولی اون ب جاش برام چکار کرد ترکم کرد
نمیخوام بهش فکر کنم
اعصابم بیشتر بهم میریزه
از حموم اومدم بیرون دیدم گوشیم زنگ میخوره
دیدم ارمانه
من:جانم
ارمان:سلام داداش خوبی؟
من:قربانت اتفاقی افتاده ارمان؟
ارمان:نه بابا خاستم بگم هستی بریم شمال؟
من:با کیا
ارمان:با بچه ها دیگ
۱۵۲.۷k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.