رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت _۱۹
انگار فهمیده بود ترسیدم
ارمیا:نترس من که کاریت ندارم میخوام یه چیزی بهت نشون میدم
با ترس و لرز رفتم بالا
رفتیم تو اتاق
رفت طرف کشوی میزش یه جعبه در اورد
ارمیا:درشو باز کن
گرفتش طرفم
گرفتمش درشو باز کردم
وایییی خدای من دستبندم
از خوشحالی نفهمیدم چکار کردم پریدم بغلش و لپشو ب*و*س کردم
چه عطری داشت
وقتی از بغلش اومدم بیرون داشتم از خجالت اب میشدم
داشت با یه لبخند یه وری نگام میکرد
من:م منو ب بخش از خوشحالی نفهمیدم چکار کردم
ارمیا:اشکال نداره بریم پایین
از در رفتیم بیرون داشتیم میرفتیم که وسط پله ها رویال ما رو دید
رویال نگاش افتاد به دستم
رویال:پس ایشون دوست دخترتن
من با تعجب بهش نگاه میکردم
یهو دست ارمیا دور کمرم حلقه شد
ارمیا:بله ایشون عشق منن شما مشکلی داری؟
رویال:نه ولی مگه قرار نبود اینو بدی بهم؟
یهو عصبی به ارمیا نگاه کردم
دستمو گرفت کشید بیرون خونه
من:ولم کن ببینم
ارمیا:بیا تا بهت بگم
من:نمیخوام به چه جرعتی گفتی من دوست دخترتم
ارمیا:به این جرعت
یهو ل*ب*ام داغ شد
هولش دادم عقب یدونه خوابوندم تو گوشش
من:منو با دخترای کنار خیابون اشتباه گرفتی
ارمیا:بزار برات توضیح بدم ریحانه
اشکام روی گونم ریخت
من:توضیح نمیخوام عوضی
دستبندمم گرفتم پاره کردم انداختم جلوش داشتم میرفتمکه بازومو گرفت
من:ولمکن
ارمیا:وایسا ریحانه
انگشت اشارمو به حالت تهدید اوردم بالا
دفعه اخرت بود بهم نزدیک میشی
رفتم تو خونه
رفتمتو دستشویی
بغضمو قورت دادام که نفهمن
رفتم بیرون دیدم ارادو رزا دارن با هم میرقصن
رفتمکنار راشا
راشا:حالت خوبه؟
من:نه بریم راشا
راشا:چرا اخه؟
من:نپرس حالم بده
راشا:باشه برو لباساتو تنت کن بریم منم به بچه ها میگم
رفتم بالا تند تند لباسامو تنم کردم رفتم پیش ایناز
ایناز:عه وا ریحانه داری میری تازه اول مهمونیه
من:ببخشید ایناز جان جبران میکنم حالم خوب نیست
کادوشو دادم خداحافظی کردم رفتم تو ماشین
دیدم فقط راشا اومد
من:پس بقیه کجان؟
راشا:ارمان و اراد نزاشتن گفتن ما میاریمشون
من:باشه تو میخواستی بمونی؟
راشا:نه قربونت برم
رسیدیم خونه
رفتم بالا لباسامو در اوردم
ارایشمم پاک کردم
رفتم بخوابم ولی ترسیدم
رفتم دمه در اتاق راشارو زدم
راشا:بیا تو
رفتم تو
من:راشا میشه بغلت بخوابم میترسم
راشا:اره خواهری بیا
رفتم بغلش گرفتم خوابیدم
هر کاری کردم خوابم نبرد
اروم از رو تخت پاشدم رفتم بیرون تو حیاط
وقتی ارمیا اون کارو کرد حس خوبی نداشتم یاد ارسن میوفتم کثافت عوضی
هر موقعه یادش میوفتم موهای تنم مور مور میشه
دستمو گذاشتم روی گونم دیدم گونم خیسه
من گریه کردم؟
دیدم در حیاط باز شد و رها و رزا اومدن سریع رفتم تو اتاق تا نفهمن گریه کردم
پارت _۱۹
انگار فهمیده بود ترسیدم
ارمیا:نترس من که کاریت ندارم میخوام یه چیزی بهت نشون میدم
با ترس و لرز رفتم بالا
رفتیم تو اتاق
رفت طرف کشوی میزش یه جعبه در اورد
ارمیا:درشو باز کن
گرفتش طرفم
گرفتمش درشو باز کردم
وایییی خدای من دستبندم
از خوشحالی نفهمیدم چکار کردم پریدم بغلش و لپشو ب*و*س کردم
چه عطری داشت
وقتی از بغلش اومدم بیرون داشتم از خجالت اب میشدم
داشت با یه لبخند یه وری نگام میکرد
من:م منو ب بخش از خوشحالی نفهمیدم چکار کردم
ارمیا:اشکال نداره بریم پایین
از در رفتیم بیرون داشتیم میرفتیم که وسط پله ها رویال ما رو دید
رویال نگاش افتاد به دستم
رویال:پس ایشون دوست دخترتن
من با تعجب بهش نگاه میکردم
یهو دست ارمیا دور کمرم حلقه شد
ارمیا:بله ایشون عشق منن شما مشکلی داری؟
رویال:نه ولی مگه قرار نبود اینو بدی بهم؟
یهو عصبی به ارمیا نگاه کردم
دستمو گرفت کشید بیرون خونه
من:ولم کن ببینم
ارمیا:بیا تا بهت بگم
من:نمیخوام به چه جرعتی گفتی من دوست دخترتم
ارمیا:به این جرعت
یهو ل*ب*ام داغ شد
هولش دادم عقب یدونه خوابوندم تو گوشش
من:منو با دخترای کنار خیابون اشتباه گرفتی
ارمیا:بزار برات توضیح بدم ریحانه
اشکام روی گونم ریخت
من:توضیح نمیخوام عوضی
دستبندمم گرفتم پاره کردم انداختم جلوش داشتم میرفتمکه بازومو گرفت
من:ولمکن
ارمیا:وایسا ریحانه
انگشت اشارمو به حالت تهدید اوردم بالا
دفعه اخرت بود بهم نزدیک میشی
رفتم تو خونه
رفتمتو دستشویی
بغضمو قورت دادام که نفهمن
رفتم بیرون دیدم ارادو رزا دارن با هم میرقصن
رفتمکنار راشا
راشا:حالت خوبه؟
من:نه بریم راشا
راشا:چرا اخه؟
من:نپرس حالم بده
راشا:باشه برو لباساتو تنت کن بریم منم به بچه ها میگم
رفتم بالا تند تند لباسامو تنم کردم رفتم پیش ایناز
ایناز:عه وا ریحانه داری میری تازه اول مهمونیه
من:ببخشید ایناز جان جبران میکنم حالم خوب نیست
کادوشو دادم خداحافظی کردم رفتم تو ماشین
دیدم فقط راشا اومد
من:پس بقیه کجان؟
راشا:ارمان و اراد نزاشتن گفتن ما میاریمشون
من:باشه تو میخواستی بمونی؟
راشا:نه قربونت برم
رسیدیم خونه
رفتم بالا لباسامو در اوردم
ارایشمم پاک کردم
رفتم بخوابم ولی ترسیدم
رفتم دمه در اتاق راشارو زدم
راشا:بیا تو
رفتم تو
من:راشا میشه بغلت بخوابم میترسم
راشا:اره خواهری بیا
رفتم بغلش گرفتم خوابیدم
هر کاری کردم خوابم نبرد
اروم از رو تخت پاشدم رفتم بیرون تو حیاط
وقتی ارمیا اون کارو کرد حس خوبی نداشتم یاد ارسن میوفتم کثافت عوضی
هر موقعه یادش میوفتم موهای تنم مور مور میشه
دستمو گذاشتم روی گونم دیدم گونم خیسه
من گریه کردم؟
دیدم در حیاط باز شد و رها و رزا اومدن سریع رفتم تو اتاق تا نفهمن گریه کردم
۹۴.۰k
۰۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.