رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۲۱
من:اونا چرا میخوان بیان خیلی از خواهرش خوشم میاد
اراد:خوب بابا نمیری
ارمان:ساعت ۵صبح حرکت میکنیم به راشا ایناهم خبر دادم
با فکر ریحانه دوباره عصبی شدم رفتم بالت
ولی هر کاری کردم خوابم نبرد تصمیم گرفتم بیدار بمونم
ساعت۳:۳۰صبح بود که راه افتادیم با دو تا ماشین راه افتادیم یکی ماشین من یکی ماشین ارمان و اراد
که تو ماشین من ایناز بود
ساکامونو گذاشتیم توی ماشین با یه بسم ال....راه افتادیم بعد از ۲۰ مین رسیدیم
دمه خونه راشا اینا که همه اینجا قرار گذاشته بودن
دیدم دارن ساکاشونو میارن از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی در پس چرا هنوز ریحانه نیومده
رها:سلام خوبین؟
من:ممنون مرسی شما خوبی؟
رها:بله
جفدمون خندیدیم
دیدم ریحانه اومد رفتم طرفش هنوز منو ندیده بود
داشت ساکشو میاورد پایین رفتمدستمو گذاشتم رو دسته ساک که دستش بود لحظه ای مکث کرد
سرشو بلند کرد منو دید به وضوح جا خوردنش معلوم بود
بعد از دو مین به خودش اومد اخم کرد دستشو کشید و رفت
اه لعنتی
ساکشو با خودم اوردم دیدم ارسام اینا رسیدن
نگاه ارشام روی ریحانه بود
من نمیدونم الان که تو راهیم این چرا ارایش کرده
اه اصلا به من چه
دیدم راشا اومد
من:سلام داداش خوبی؟
راشا:سلام داداش فدات شم تو خوبی؟
من:میگم من تو ماشین با اینازم تنهام ریحانه که همسنشه بفرست اونجا نفری سه تا تو ماشین باشیم بهتره
راشا:باشه پس برو به ریحانه بگو بیاد
من:باشه
رفتم سمت ریحانه دیدم خانم داره با ارشام میگه و میخنده
من:ریحانه بیا پیش ایناز تو ماشین من
نزاشتم حرفشو بزنه
ساکشو برداشتم گذاشتم تو ماشین خودم
دیدم داره میاد سمت ما
رفت کیفشو از رزا گرفت و اومد
توی ماشین من ایناز و ریحانه
توی ماشین راشا رها و رزا
توی ماشین ارمان ارادو ارتام
توی ماشین ارسام ارشام وایدا
همه تو ماشین بودیم
اینه ی ماشین رو صورت ریحانه تنظیم کردم
بایه بسم ال....راه افتادیم سمت جاده
~~~اراد~~~
اه اه اه خیلی از ارتام و ایدا و داداشاش خوشم میاد ارمان به اوناهم گفته
برگشتم دیدم ارتام سرش تو گوشیشه
ارتام:میگم این دختر مو طلاییه هست
من:خب؟
ارتام:خیلی خوشگله ها
خونم به جوش اومد
من:خوب که چی
ارتام:دوست پسری نداره؟
من:ارتام گیر دادی بهشا
ارتام:بزار تو شمال مخشو میزنم
عصبی شدم ولی هیچی نگفتم
گوشیمو در اوردم به رزا اس ام اس دادم
من:سلام خوبی رزا چرا این همه ارایش کردی
فرستادم
بعد از یک مین
رزا:چون دوست دارم
من:اگ ماشین برای صبحونه وایساد کارت دارم حقم نداری با ارتام اینا بگو بخند کنی
رزا:حقو تو برای من تعیین نمیکنی من مادرو پدر و برادر دارم نیازی به شما نیست
میدونستم اگه بخوام ادامه بدم کم میارم جلوش
با اعصاب خرد سرمو تکیه دادم به صندلی چشامو بستم
پارت_۲۱
من:اونا چرا میخوان بیان خیلی از خواهرش خوشم میاد
اراد:خوب بابا نمیری
ارمان:ساعت ۵صبح حرکت میکنیم به راشا ایناهم خبر دادم
با فکر ریحانه دوباره عصبی شدم رفتم بالت
ولی هر کاری کردم خوابم نبرد تصمیم گرفتم بیدار بمونم
ساعت۳:۳۰صبح بود که راه افتادیم با دو تا ماشین راه افتادیم یکی ماشین من یکی ماشین ارمان و اراد
که تو ماشین من ایناز بود
ساکامونو گذاشتیم توی ماشین با یه بسم ال....راه افتادیم بعد از ۲۰ مین رسیدیم
دمه خونه راشا اینا که همه اینجا قرار گذاشته بودن
دیدم دارن ساکاشونو میارن از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی در پس چرا هنوز ریحانه نیومده
رها:سلام خوبین؟
من:ممنون مرسی شما خوبی؟
رها:بله
جفدمون خندیدیم
دیدم ریحانه اومد رفتم طرفش هنوز منو ندیده بود
داشت ساکشو میاورد پایین رفتمدستمو گذاشتم رو دسته ساک که دستش بود لحظه ای مکث کرد
سرشو بلند کرد منو دید به وضوح جا خوردنش معلوم بود
بعد از دو مین به خودش اومد اخم کرد دستشو کشید و رفت
اه لعنتی
ساکشو با خودم اوردم دیدم ارسام اینا رسیدن
نگاه ارشام روی ریحانه بود
من نمیدونم الان که تو راهیم این چرا ارایش کرده
اه اصلا به من چه
دیدم راشا اومد
من:سلام داداش خوبی؟
راشا:سلام داداش فدات شم تو خوبی؟
من:میگم من تو ماشین با اینازم تنهام ریحانه که همسنشه بفرست اونجا نفری سه تا تو ماشین باشیم بهتره
راشا:باشه پس برو به ریحانه بگو بیاد
من:باشه
رفتم سمت ریحانه دیدم خانم داره با ارشام میگه و میخنده
من:ریحانه بیا پیش ایناز تو ماشین من
نزاشتم حرفشو بزنه
ساکشو برداشتم گذاشتم تو ماشین خودم
دیدم داره میاد سمت ما
رفت کیفشو از رزا گرفت و اومد
توی ماشین من ایناز و ریحانه
توی ماشین راشا رها و رزا
توی ماشین ارمان ارادو ارتام
توی ماشین ارسام ارشام وایدا
همه تو ماشین بودیم
اینه ی ماشین رو صورت ریحانه تنظیم کردم
بایه بسم ال....راه افتادیم سمت جاده
~~~اراد~~~
اه اه اه خیلی از ارتام و ایدا و داداشاش خوشم میاد ارمان به اوناهم گفته
برگشتم دیدم ارتام سرش تو گوشیشه
ارتام:میگم این دختر مو طلاییه هست
من:خب؟
ارتام:خیلی خوشگله ها
خونم به جوش اومد
من:خوب که چی
ارتام:دوست پسری نداره؟
من:ارتام گیر دادی بهشا
ارتام:بزار تو شمال مخشو میزنم
عصبی شدم ولی هیچی نگفتم
گوشیمو در اوردم به رزا اس ام اس دادم
من:سلام خوبی رزا چرا این همه ارایش کردی
فرستادم
بعد از یک مین
رزا:چون دوست دارم
من:اگ ماشین برای صبحونه وایساد کارت دارم حقم نداری با ارتام اینا بگو بخند کنی
رزا:حقو تو برای من تعیین نمیکنی من مادرو پدر و برادر دارم نیازی به شما نیست
میدونستم اگه بخوام ادامه بدم کم میارم جلوش
با اعصاب خرد سرمو تکیه دادم به صندلی چشامو بستم
۱۰۳.۸k
۰۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.