❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــق... #پارت36
نیلوفر:
از اتاق محیا که اومدم بیرونوهم زمان محسنم از اتاقش اومد بیرون بادخوشرویی لبتند زدوگفت : صبح ات بخیر نیلوفر
- صبح بخیر
محسن به اتاق محیا اشاره کردوگفت : پیش محیا خوابیده بودی
- بله
محسن : دیشب بی سرو بودین
خندیدم : ببخشید اذیت می شین
محسن : نه بابا شوخی می کنم راحت باش فعلامن برم
رفت ورفتنشو نگاه کردم قد بلند بود وخوش هیکل تو کت شلوار خیلی جذاب می شد احساس می کردم که محسن به لیلی علاقه داره ولی چیزی نبود که بروز بدن رفتم اتاقم لباس عوض کردم ویکم به خودم رسیدم ورفتم پایین خیلی گشنم بود سر میز صبحانه همه حاضر بودن بجز محیا که وقتی اومد کنار مهرداد نشست وبا لبخند گفت : چطوری داداش قشنگم
مهرداد بی توجه گفت : مرسی
محیا : یه معذرت خواهی به نیلوفر بدهکاری
با این حرف محیا همه مهرداد رو نگاه کردن که لقمه پرید تو گلوش چندتا سرفه کرد وگفت : محیا حرف نزنی خفه شدم وروجک
محسن : چی شده ؟
عمه : چی شده مهرداد نیلوفر رو ناراحت کردی
محیا : نه بابا اومد بترسونش یه لیوان آب یخم ریخت روش
محسن خندید وگفت : اخی چرا ؟
مهرداد : من نمی دونستم
محیا : نیلوفر گاهی وقت ها میاد کنار من می خوابه منم پیش اون مهردادم فکر کرده نیلوفر منم
مهرداد : معذرت می خوام نیلوفر نمی دونستم
محیا : از بچگی اینجوریه هان همیشه این بلا رو سرمن میاورد
محسن : حقته از بس خوابالویی
محیا : خیلی بدین شما داداشی ها
دیگه تو سکوت صبحانه خوردیم وهمه یکی یکی رفتن فقط منو مهرداد موندیم که امروز می خواست اهنگ جدیدی بهم یاد بده تو سالن پایین نشسته بودم وداشتم تلویزیون می دیدم مهرداد که تو حیاط بود اومد داخل خونه و با دیدن من اومد کنارم وگفت : امروز کار نمی کنی
- چرا
مهرداد: بابت صبح معذرت می خوام فکر می کردم محیاهستی
- مهم نیست
مهرداد : بریم واسه کلاس
- اره الان میام
مهرداد که رفت بالا منم رفتم آشپزخونه وبرای مهرداد یه فنجون بزرگ چای سبز درست کردم
عشــــــــــق... #پارت36
نیلوفر:
از اتاق محیا که اومدم بیرونوهم زمان محسنم از اتاقش اومد بیرون بادخوشرویی لبتند زدوگفت : صبح ات بخیر نیلوفر
- صبح بخیر
محسن به اتاق محیا اشاره کردوگفت : پیش محیا خوابیده بودی
- بله
محسن : دیشب بی سرو بودین
خندیدم : ببخشید اذیت می شین
محسن : نه بابا شوخی می کنم راحت باش فعلامن برم
رفت ورفتنشو نگاه کردم قد بلند بود وخوش هیکل تو کت شلوار خیلی جذاب می شد احساس می کردم که محسن به لیلی علاقه داره ولی چیزی نبود که بروز بدن رفتم اتاقم لباس عوض کردم ویکم به خودم رسیدم ورفتم پایین خیلی گشنم بود سر میز صبحانه همه حاضر بودن بجز محیا که وقتی اومد کنار مهرداد نشست وبا لبخند گفت : چطوری داداش قشنگم
مهرداد بی توجه گفت : مرسی
محیا : یه معذرت خواهی به نیلوفر بدهکاری
با این حرف محیا همه مهرداد رو نگاه کردن که لقمه پرید تو گلوش چندتا سرفه کرد وگفت : محیا حرف نزنی خفه شدم وروجک
محسن : چی شده ؟
عمه : چی شده مهرداد نیلوفر رو ناراحت کردی
محیا : نه بابا اومد بترسونش یه لیوان آب یخم ریخت روش
محسن خندید وگفت : اخی چرا ؟
مهرداد : من نمی دونستم
محیا : نیلوفر گاهی وقت ها میاد کنار من می خوابه منم پیش اون مهردادم فکر کرده نیلوفر منم
مهرداد : معذرت می خوام نیلوفر نمی دونستم
محیا : از بچگی اینجوریه هان همیشه این بلا رو سرمن میاورد
محسن : حقته از بس خوابالویی
محیا : خیلی بدین شما داداشی ها
دیگه تو سکوت صبحانه خوردیم وهمه یکی یکی رفتن فقط منو مهرداد موندیم که امروز می خواست اهنگ جدیدی بهم یاد بده تو سالن پایین نشسته بودم وداشتم تلویزیون می دیدم مهرداد که تو حیاط بود اومد داخل خونه و با دیدن من اومد کنارم وگفت : امروز کار نمی کنی
- چرا
مهرداد: بابت صبح معذرت می خوام فکر می کردم محیاهستی
- مهم نیست
مهرداد : بریم واسه کلاس
- اره الان میام
مهرداد که رفت بالا منم رفتم آشپزخونه وبرای مهرداد یه فنجون بزرگ چای سبز درست کردم
۱۰۷.۷k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.