رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
رفت اما کاش باورامو نابود نمیکرد
نگار💛
هفته ها میگذشت و من همچنان با ترانه قهر بودم موقع امتحانا شده بود
از سالن امتحان اومدم بیرون و فرداش امتحان اخریمون بود توی حیاط دانشگاهمون بودم ک محمود صدام زد
_خانم محمدیان
_سلام بله
_شما جزوه فردا رو دارین
_بله دارم اما همراهم نیس
_اگ ممکنه با تاکسی واسم بفرستین دانشگاه من تاعصریا همینجام
_باشه
_نگار
_بله
_ببخشید من باعث شدم رابطه دوستیتون با ترانه بهم بخوره
_نه مهم نیس همون بهتر ک باهاش دیگ نیستم
_دقیقا منم بعد همون شب از ترانه جدا شدم
_چرا
_چون بهش گفتم مقصر من بودم نباید با نگار برخورد بد میکردی باید سر من داد میزدی نه نگار
_خیلی ناراحت شدم
_دیگ پیش میاد رابطه دوستی دیگه
تقریبا یه نیم ساعتی با هم صحبت کردیم و هر همکلاسیامون ک رد میشدن بدجوری نگاهمون میکردن اما من اصلا برام اهمیت نداشت حتی نگاه های ترانه و دوستای جدیدش
فردا صبح ک رفتم اخرین امتحانمو بدم دیگ بعضی دخترا بهم متلک میگن ک مبارکه مخشو زدی اره از اولم چشمت دنبالش بود پس حرفای ترانه راست بود خیانتکار
خیلی حرصم گرفته بود و دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم در جواب بهشون گفتم چون به شماها محل نداده حرصی شدین ب شما چه اخه فضولا
بعد امتحان گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم ک صدای محمود بود
_شماره منو از کجا اوردین
_پیدا کردنش سخت نبود
_من امروز با چند تا از دوستام میخایم بریم کوه توام میای
_اگ بچه های کلاس هستن نمیام چون ب اندازه کافب امروز چرت و پرت شنیدم
_نه غریبه ان
کمی جلوتر سوار ماشینشون شدم و رفتیم کوه خیلی خوش گذشت و کلی با محمود حرف زدم از تیکه های دخترا و نگاهشون و حرفای پشت سرم ک ترانه تو کلاس پخش کرده بود
روزها میگذشت و من دائم با محمود در حال پیام بازی و بیرون رفتن بودم اما فقط ی دوستی معمولی از طرف محمود بود اما من واقعا بهش دلبسته شده بودم طوری ک وقتی میدیدم با ی دختر دیگ حرف میزنه کلی ناراحت میشدم و هر چی هم به خودم میگفتم این دوست پسرت نیست و تعهد نداره اما بازم ته دلم راضی نمیشد #سرگذشت #رمان #داستان
نگار💛
هفته ها میگذشت و من همچنان با ترانه قهر بودم موقع امتحانا شده بود
از سالن امتحان اومدم بیرون و فرداش امتحان اخریمون بود توی حیاط دانشگاهمون بودم ک محمود صدام زد
_خانم محمدیان
_سلام بله
_شما جزوه فردا رو دارین
_بله دارم اما همراهم نیس
_اگ ممکنه با تاکسی واسم بفرستین دانشگاه من تاعصریا همینجام
_باشه
_نگار
_بله
_ببخشید من باعث شدم رابطه دوستیتون با ترانه بهم بخوره
_نه مهم نیس همون بهتر ک باهاش دیگ نیستم
_دقیقا منم بعد همون شب از ترانه جدا شدم
_چرا
_چون بهش گفتم مقصر من بودم نباید با نگار برخورد بد میکردی باید سر من داد میزدی نه نگار
_خیلی ناراحت شدم
_دیگ پیش میاد رابطه دوستی دیگه
تقریبا یه نیم ساعتی با هم صحبت کردیم و هر همکلاسیامون ک رد میشدن بدجوری نگاهمون میکردن اما من اصلا برام اهمیت نداشت حتی نگاه های ترانه و دوستای جدیدش
فردا صبح ک رفتم اخرین امتحانمو بدم دیگ بعضی دخترا بهم متلک میگن ک مبارکه مخشو زدی اره از اولم چشمت دنبالش بود پس حرفای ترانه راست بود خیانتکار
خیلی حرصم گرفته بود و دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم در جواب بهشون گفتم چون به شماها محل نداده حرصی شدین ب شما چه اخه فضولا
بعد امتحان گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم ک صدای محمود بود
_شماره منو از کجا اوردین
_پیدا کردنش سخت نبود
_من امروز با چند تا از دوستام میخایم بریم کوه توام میای
_اگ بچه های کلاس هستن نمیام چون ب اندازه کافب امروز چرت و پرت شنیدم
_نه غریبه ان
کمی جلوتر سوار ماشینشون شدم و رفتیم کوه خیلی خوش گذشت و کلی با محمود حرف زدم از تیکه های دخترا و نگاهشون و حرفای پشت سرم ک ترانه تو کلاس پخش کرده بود
روزها میگذشت و من دائم با محمود در حال پیام بازی و بیرون رفتن بودم اما فقط ی دوستی معمولی از طرف محمود بود اما من واقعا بهش دلبسته شده بودم طوری ک وقتی میدیدم با ی دختر دیگ حرف میزنه کلی ناراحت میشدم و هر چی هم به خودم میگفتم این دوست پسرت نیست و تعهد نداره اما بازم ته دلم راضی نمیشد #سرگذشت #رمان #داستان
۹۶.۲k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.