Doubles of love
#Doubles_of_love
#دوراهی_عشق
پارت دهم
*این سوک*
رفتم کنار آرا جلوی تلویزیون ایستادم
× میخوای برم یه چند تا خوراکی بگیرم بیارم کنار فیلم خیلی میچسبه؟؟؟
آرا : آره خوب میشه...
رفتم و پفیلا چیپس و چندتا خوراکی خریدم و برگشتم کنار آرا جلوی تلویزیون نشستم یه فیلم جدید باز کرد و با هم نگاه کردیم راستش من و اون با هم مثل هم عاشق که فیلم های رمانتیکیم... آخرین صحنه احساساتی بود. آرا گریه میکرد من گریه میکردم... اون گریه میکرد من گریه می کردم... آخرش نمیدونی چجوری تموم شد
آچا(از تو اتاق با داد): میشه خفه خون بگیرین؟؟؟ وسط چندتا دیوونه گیر افتادم... مرد! تیکه تیکه شد! افتاد تو چرخ گوشت! به من چه؟؟؟ به ما چه؟؟؟ به شما چه؟؟؟
منو آرا کمکم اشکامونو پاک کردیم و خودمونو جمع و جور کردیم ×خونه نیست که منبع بی احساسیه
× ما چرا وسط این همه آدم بی احساس گیر افتادیم؟؟؟ اصلا چرا با اینا دوست شدیم؟؟؟
آرا: نمیدونم... که هرکدومشون یه جوری خاصن... هه جونگ الان از بیرون برگشت و هیچ حتی سلامم نداد...هم خوشحال بود هم ناراحت گفتم: حالت چطوره؟؟؟ مثل سگ هار پرید روم...
×آره راست میگی... اونم از آچا که از صبح باهامون حرف نزده و اونم از مارنی که بعد از اینکه از از دیدن جیمین اومده یک کلمه هم با همون حرف نزد دو دقیقه خوشحاله و دو دقیقه ناراحته... نمیدونم چرا اینجا اینجوریه... هیچکدومشون عقل درست حسابی ندارن!!!
آرا: موافقم حالا که این دیوونه ها با ما کاری ندارن بیا با ماشین بریم بیرون یه چرخی بزنیم... چطوره ؟؟؟
×خوبه بریم بگردیم منم از تو خونه نشستن خسته شدم...
سوار ماشین شدیم و رفتیم راستش من رانندگیم خیلی بده واسه همین ماشینو آرا رون دو. تو خیابونا میگشتیم که از جلوی یه بار عبور کردیم آرا خیلی اصرار کرد که بریم ولی من اصلا حوصلشو نداشتم...
آرا: این سوککککک...دیگه مسخره بازی در نیار..
×باور کن اصلا حوصله ندارم تو برو بعدش با تاکسی برمیگردی منم با ماشین برم خونه .قبوله؟؟؟
آرا: باش قبوله...
پیاده شد و به طرف بار رفت...
منم با این رانندگی افتضاحم و تو این هوای بارونی به سمت خونه حرکت کردم... خیابونا چقدر شلوغ شدن... سمت خونه حرکت میکردم که یه لحظه کنار دریا خیره شدم یه زوج که دستاشونو گرفته بودنو داشتن کنار خیابون قدم میزدن رو دیدم... خیلی قیافه پسر برام آشنا رود... احساس کردم که از قبل میشناختمش. وقتی که یکم توجه کردم دیدم بله مین یونگیه... دوست پسر سابقم... کسی که منو وسط زندگیم و خوشحالیم ول کرد و رفت... حالا با یه دختر دیگه دست تو دست هم تو خیابون ها می چرخه... اون خیانتکار چطور تونست... چطوررر...
اشک از کنار چشمات سرازیر شد. ازش متنفرم... یه نورخیلی زیادی جلوم احساس کردم که...
نظر بدید... خسیس نباشید♥ ️😘
#دوراهی_عشق
پارت دهم
*این سوک*
رفتم کنار آرا جلوی تلویزیون ایستادم
× میخوای برم یه چند تا خوراکی بگیرم بیارم کنار فیلم خیلی میچسبه؟؟؟
آرا : آره خوب میشه...
رفتم و پفیلا چیپس و چندتا خوراکی خریدم و برگشتم کنار آرا جلوی تلویزیون نشستم یه فیلم جدید باز کرد و با هم نگاه کردیم راستش من و اون با هم مثل هم عاشق که فیلم های رمانتیکیم... آخرین صحنه احساساتی بود. آرا گریه میکرد من گریه میکردم... اون گریه میکرد من گریه می کردم... آخرش نمیدونی چجوری تموم شد
آچا(از تو اتاق با داد): میشه خفه خون بگیرین؟؟؟ وسط چندتا دیوونه گیر افتادم... مرد! تیکه تیکه شد! افتاد تو چرخ گوشت! به من چه؟؟؟ به ما چه؟؟؟ به شما چه؟؟؟
منو آرا کمکم اشکامونو پاک کردیم و خودمونو جمع و جور کردیم ×خونه نیست که منبع بی احساسیه
× ما چرا وسط این همه آدم بی احساس گیر افتادیم؟؟؟ اصلا چرا با اینا دوست شدیم؟؟؟
آرا: نمیدونم... که هرکدومشون یه جوری خاصن... هه جونگ الان از بیرون برگشت و هیچ حتی سلامم نداد...هم خوشحال بود هم ناراحت گفتم: حالت چطوره؟؟؟ مثل سگ هار پرید روم...
×آره راست میگی... اونم از آچا که از صبح باهامون حرف نزده و اونم از مارنی که بعد از اینکه از از دیدن جیمین اومده یک کلمه هم با همون حرف نزد دو دقیقه خوشحاله و دو دقیقه ناراحته... نمیدونم چرا اینجا اینجوریه... هیچکدومشون عقل درست حسابی ندارن!!!
آرا: موافقم حالا که این دیوونه ها با ما کاری ندارن بیا با ماشین بریم بیرون یه چرخی بزنیم... چطوره ؟؟؟
×خوبه بریم بگردیم منم از تو خونه نشستن خسته شدم...
سوار ماشین شدیم و رفتیم راستش من رانندگیم خیلی بده واسه همین ماشینو آرا رون دو. تو خیابونا میگشتیم که از جلوی یه بار عبور کردیم آرا خیلی اصرار کرد که بریم ولی من اصلا حوصلشو نداشتم...
آرا: این سوککککک...دیگه مسخره بازی در نیار..
×باور کن اصلا حوصله ندارم تو برو بعدش با تاکسی برمیگردی منم با ماشین برم خونه .قبوله؟؟؟
آرا: باش قبوله...
پیاده شد و به طرف بار رفت...
منم با این رانندگی افتضاحم و تو این هوای بارونی به سمت خونه حرکت کردم... خیابونا چقدر شلوغ شدن... سمت خونه حرکت میکردم که یه لحظه کنار دریا خیره شدم یه زوج که دستاشونو گرفته بودنو داشتن کنار خیابون قدم میزدن رو دیدم... خیلی قیافه پسر برام آشنا رود... احساس کردم که از قبل میشناختمش. وقتی که یکم توجه کردم دیدم بله مین یونگیه... دوست پسر سابقم... کسی که منو وسط زندگیم و خوشحالیم ول کرد و رفت... حالا با یه دختر دیگه دست تو دست هم تو خیابون ها می چرخه... اون خیانتکار چطور تونست... چطوررر...
اشک از کنار چشمات سرازیر شد. ازش متنفرم... یه نورخیلی زیادی جلوم احساس کردم که...
نظر بدید... خسیس نباشید♥ ️😘
۱۰۲.۶k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.