درسته که سختگیر بودم توی درس دادن ولی امتحانامو نسبتا اسو
درسته که سختگیر بودم توی درس دادن ولی امتحانامو نسبتا اسون میاوردم و فرصت تقلب هم میدادم
اعتقاد داشتم که درسم به دردشون میخوره نه امتحان
همه اونا بعد امتحان اگه درسخون باشن احساس خوشی دارن که نتیجه درس خوندنشونو گرفتن
اگه تقلب میکردن که به این نتیجه میرسن که این یه دفعه رو شانس اوردن و اگه کسی نبود بهشون برسونه باید چیکار میکردن
دسته آخر هم که بی عرضه ها بودن زیاد براشون مهم نبود
پنج دقیقه ای تو کلاس مثل پنگوئن چرخیدم و با صدای تلفنم پشت به کلاس به چهارچوب در تکیه دادم و جواب دادم
سفیدی کلمه آوا توی صفحه سبز تاریک به خوبی خودشو نشون میداد
+جانم؟
-سلام
بعد از یک هفته گوارا ترین صدای جهان به نوش گوش های تشنه من رسید
عاشق نبودم هواخواه نبودم و حتی دوس داشتن و وابستگی ، هم حس نمیکردم
ولی برای بودن با این بشر ، حرف زدن ، شنیدن صداش هر چیزی که سنخیتی با این بشر داشت هیجان زده و با انگیزه بودم
به تعبیری جان دوباره ای بود در جان بی جان ما!
برخلاف درون ناآرومم کنترل شده مکالمه رو ادامه دادم ، با قید شوخ بودن مثل همیشه و چک کردن امنیت طرفین من جمله پشت سر و کلاس درس گفتم
+چطوری صدا قشنگ
میتونستم گرفتار شدن لب پایینشو زیر دندونای یک دستش تصور کنم
تندی ادامه دادم
+لبتو گاز نگیر
آمیخته به تعجب با ته مونده ای از لبخند های خاصش گفت
-از کجا فهمیدی!؟
با لودگی و بیخیال نسبت به موقعیتم گفتم
+حالا
بهتر بود بیشتر از این معطلش نکنم
میدونستم موعود بیان تصمیمش رسیده و بی شک کارش در اون مورد ولی انکاری پرسیدم
+کاری داشتی؟
-اره می خواستم باهات صحبت کنم...وقتشو داری؟!
+الان گیر کلاسم تا 3 هم دانشگاه کلاس دارم...بعد اون میتونم بیام ولی اگه خیلی واجبه مرخصی ساعتی بگیرم؟
جدی و خونسرد مخالفت کرد
-نه نه اونقدرام چیز مهمی نیس خواستم در مورد... در مورده
کارشو راحت کردم میدونستم اونقد خجالتیه که حتما تا الان کف دستش عرق کرده
خیلی متفاوت از حال درونی اون انگار که موضوع روزمره ای رو باز می کردم گفتم
+ازدواج باهم صحبت کنیم
-اوهوم
+باشه اممم..ساعت 5 منتظرم باش خودم میام سراغت خوبه؟
-آره مرسی
+کاری نداری؟ببخشید باید برم سر کلاس
-نه تو ببخشید که بد موقع زنگ زدم اصلا حواسم نبود
+نه بابا...خدافظ
-خدافظ
تکیه امو از چهارچوب در برداشتم و صرفا محض کرم ریزی مثل فشنگ طرفشون چرخیدم
گرخیده سر جای خودشون صاف نشستن
در کلاسو بستم سیخ جلوی تخته دست به سینه بهشون زل زدم
بعضیها تند تند مینوشتن با گردن های میخ روی ورقه خودشون و بعضیها خودکار لای انگشت هاشون جنبه دکوری داشت
اعتقاد داشتم که درسم به دردشون میخوره نه امتحان
همه اونا بعد امتحان اگه درسخون باشن احساس خوشی دارن که نتیجه درس خوندنشونو گرفتن
اگه تقلب میکردن که به این نتیجه میرسن که این یه دفعه رو شانس اوردن و اگه کسی نبود بهشون برسونه باید چیکار میکردن
دسته آخر هم که بی عرضه ها بودن زیاد براشون مهم نبود
پنج دقیقه ای تو کلاس مثل پنگوئن چرخیدم و با صدای تلفنم پشت به کلاس به چهارچوب در تکیه دادم و جواب دادم
سفیدی کلمه آوا توی صفحه سبز تاریک به خوبی خودشو نشون میداد
+جانم؟
-سلام
بعد از یک هفته گوارا ترین صدای جهان به نوش گوش های تشنه من رسید
عاشق نبودم هواخواه نبودم و حتی دوس داشتن و وابستگی ، هم حس نمیکردم
ولی برای بودن با این بشر ، حرف زدن ، شنیدن صداش هر چیزی که سنخیتی با این بشر داشت هیجان زده و با انگیزه بودم
به تعبیری جان دوباره ای بود در جان بی جان ما!
برخلاف درون ناآرومم کنترل شده مکالمه رو ادامه دادم ، با قید شوخ بودن مثل همیشه و چک کردن امنیت طرفین من جمله پشت سر و کلاس درس گفتم
+چطوری صدا قشنگ
میتونستم گرفتار شدن لب پایینشو زیر دندونای یک دستش تصور کنم
تندی ادامه دادم
+لبتو گاز نگیر
آمیخته به تعجب با ته مونده ای از لبخند های خاصش گفت
-از کجا فهمیدی!؟
با لودگی و بیخیال نسبت به موقعیتم گفتم
+حالا
بهتر بود بیشتر از این معطلش نکنم
میدونستم موعود بیان تصمیمش رسیده و بی شک کارش در اون مورد ولی انکاری پرسیدم
+کاری داشتی؟
-اره می خواستم باهات صحبت کنم...وقتشو داری؟!
+الان گیر کلاسم تا 3 هم دانشگاه کلاس دارم...بعد اون میتونم بیام ولی اگه خیلی واجبه مرخصی ساعتی بگیرم؟
جدی و خونسرد مخالفت کرد
-نه نه اونقدرام چیز مهمی نیس خواستم در مورد... در مورده
کارشو راحت کردم میدونستم اونقد خجالتیه که حتما تا الان کف دستش عرق کرده
خیلی متفاوت از حال درونی اون انگار که موضوع روزمره ای رو باز می کردم گفتم
+ازدواج باهم صحبت کنیم
-اوهوم
+باشه اممم..ساعت 5 منتظرم باش خودم میام سراغت خوبه؟
-آره مرسی
+کاری نداری؟ببخشید باید برم سر کلاس
-نه تو ببخشید که بد موقع زنگ زدم اصلا حواسم نبود
+نه بابا...خدافظ
-خدافظ
تکیه امو از چهارچوب در برداشتم و صرفا محض کرم ریزی مثل فشنگ طرفشون چرخیدم
گرخیده سر جای خودشون صاف نشستن
در کلاسو بستم سیخ جلوی تخته دست به سینه بهشون زل زدم
بعضیها تند تند مینوشتن با گردن های میخ روی ورقه خودشون و بعضیها خودکار لای انگشت هاشون جنبه دکوری داشت
۲.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.