مثلِ وقت هایی که بغض داری ولی اشک نه...
مثلِ وقتهایی که بغض داری ولی اشک نه...
مثلِ وقتهایی که فاصلهات با او اندازه یک آغوش است و سهمت آغوشش نیست...
مثلِ وقتهایی که خستهای ولی خواب به چشمانت نمیآید...
مثل وقتهایی که دوستش داری در اوجِ نداشتنش...
مثلِ همان وقتها بریدهام،
مثلِ همان وقتها درماندهام،
مثلِ همان وقتها پر از تشویشم...
ولی از آرامشی از جنسِ اشک،
از جنسِ آغوش،
از جنسِ خواب،
از جنسِ داشتنش،
خبری نیست که نیست...
مثلِ وقتهایی که فاصلهات با او اندازه یک آغوش است و سهمت آغوشش نیست...
مثلِ وقتهایی که خستهای ولی خواب به چشمانت نمیآید...
مثل وقتهایی که دوستش داری در اوجِ نداشتنش...
مثلِ همان وقتها بریدهام،
مثلِ همان وقتها درماندهام،
مثلِ همان وقتها پر از تشویشم...
ولی از آرامشی از جنسِ اشک،
از جنسِ آغوش،
از جنسِ خواب،
از جنسِ داشتنش،
خبری نیست که نیست...
۶.۸k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.