به دوس داشتنی هاش فکر کردم
به دوس داشتنی هاش فکر کردم
تا جوری مشغولش کنم برای لحظه ای
هرچند کوتاه
+میگم ... یکی از دوستام میخواد پیانو بخره کدوم برند از همه بهتره؟!
غریب اه کشید و چونه بالا انداخت
بهش نگاه کردم من این آه ، این هوای پر از دلتنگی رو میفهمیدم و چقدر ضعیف و بی دست و پا بودم که نمیدونستم چیکار کنم فقط ذره ای از این دل به زندگی عادی و خوش برگرده
+بریم آبمیوه بخوریم؟
بغ کرده و گرفته گفت
-برای خوردن بیرون نیومدیم
سوالی پرسیدم
+کافی شاپ؟
بی رمق و بی رنگ و رو جواب داد
-رضا من واقعا حوصله هیچ جا رو ندارم...ببخشید
+اگه حالت خوب نیست برت گردونم خونه؟هوم؟اصلا بیخیالش بزاریمش برای یه روز دیگه؟
نگاهش قطب دلش بود از همه جای وجودش سردتر
-نه
پارک کنار خیابون نظرمو جلب کرد اروم ماشینو کناری کشیدم
در ظاهر عالم به عمل و در واقع کلافه پیاده شدم
با قدم هایی که برای ایجاد فرصت بیشتر برای فکر کردن ارومتر جابجاشون میکردم ماشینو دور زدم و در سمت آوا رو باز کردم
سعیم بر این بود که مهربون باشم
+بیا یه دور بزنیم حالت بهتر شه
جوری ساکن به دست های گره خوردش خیره شده بود که انگار اصلا منو نه دیده بود و نه شنیده بود که چی گفتم
+آوا؟
سرشو مایل به طرف من کرد
+پیاده شو یکم بچرخیم بهتر شی
کلافه از اصرار های مکرر من از روی ناچاری پیاده شد
در ماشینو بستم
منتظر من نمونده بود
راه رفتنش به راه رفتن آخرین سرباز یه لشکر شکست خورده شبه میکرد
خسته و کوفته با قدم هایی که روی زمین به دنبالش کشیده میشدن
انگار سوز سرمای باد روش تاثیری نداشت که دست های آویزونشو با آسودگی توی باد ول کرده بود و انگشت هاشو از هم باز کرده بود
با گام های بلند خودمو بهش رسوندم
+سردت نیس؟سرما نخوری
باد شالشو بازی میداد
در حینی که قسمت نامرتب شال که زیر گلوش بودو درست میکرد سری به علامت نفی تکون داد
برای بار هزارم با خودم تکرار کردم ((صبور باش درکش کن))
آفتاب بی ثبات و پیر زمستون داشت زیر لایه لایه ابر دفن میشد که صدای خسته و دردمندش
قدرتمند تر از سوت باد به گوش من رسید
-رضا من تورو میشناسم میدونم چقد رئوفی
حرفشو بریدم
+میدونی که دوس ندارم ازم تعریف کنن
-نه...من شاید با بودن کسی مث تو توی زندگیم خوشبخت بشم ولی تو با بودن من تو زندگیت به خوشی و شیرینی نمیرسی
+این حرفات اصلا قشنگ نیستن آوا
تا جوری مشغولش کنم برای لحظه ای
هرچند کوتاه
+میگم ... یکی از دوستام میخواد پیانو بخره کدوم برند از همه بهتره؟!
غریب اه کشید و چونه بالا انداخت
بهش نگاه کردم من این آه ، این هوای پر از دلتنگی رو میفهمیدم و چقدر ضعیف و بی دست و پا بودم که نمیدونستم چیکار کنم فقط ذره ای از این دل به زندگی عادی و خوش برگرده
+بریم آبمیوه بخوریم؟
بغ کرده و گرفته گفت
-برای خوردن بیرون نیومدیم
سوالی پرسیدم
+کافی شاپ؟
بی رمق و بی رنگ و رو جواب داد
-رضا من واقعا حوصله هیچ جا رو ندارم...ببخشید
+اگه حالت خوب نیست برت گردونم خونه؟هوم؟اصلا بیخیالش بزاریمش برای یه روز دیگه؟
نگاهش قطب دلش بود از همه جای وجودش سردتر
-نه
پارک کنار خیابون نظرمو جلب کرد اروم ماشینو کناری کشیدم
در ظاهر عالم به عمل و در واقع کلافه پیاده شدم
با قدم هایی که برای ایجاد فرصت بیشتر برای فکر کردن ارومتر جابجاشون میکردم ماشینو دور زدم و در سمت آوا رو باز کردم
سعیم بر این بود که مهربون باشم
+بیا یه دور بزنیم حالت بهتر شه
جوری ساکن به دست های گره خوردش خیره شده بود که انگار اصلا منو نه دیده بود و نه شنیده بود که چی گفتم
+آوا؟
سرشو مایل به طرف من کرد
+پیاده شو یکم بچرخیم بهتر شی
کلافه از اصرار های مکرر من از روی ناچاری پیاده شد
در ماشینو بستم
منتظر من نمونده بود
راه رفتنش به راه رفتن آخرین سرباز یه لشکر شکست خورده شبه میکرد
خسته و کوفته با قدم هایی که روی زمین به دنبالش کشیده میشدن
انگار سوز سرمای باد روش تاثیری نداشت که دست های آویزونشو با آسودگی توی باد ول کرده بود و انگشت هاشو از هم باز کرده بود
با گام های بلند خودمو بهش رسوندم
+سردت نیس؟سرما نخوری
باد شالشو بازی میداد
در حینی که قسمت نامرتب شال که زیر گلوش بودو درست میکرد سری به علامت نفی تکون داد
برای بار هزارم با خودم تکرار کردم ((صبور باش درکش کن))
آفتاب بی ثبات و پیر زمستون داشت زیر لایه لایه ابر دفن میشد که صدای خسته و دردمندش
قدرتمند تر از سوت باد به گوش من رسید
-رضا من تورو میشناسم میدونم چقد رئوفی
حرفشو بریدم
+میدونی که دوس ندارم ازم تعریف کنن
-نه...من شاید با بودن کسی مث تو توی زندگیم خوشبخت بشم ولی تو با بودن من تو زندگیت به خوشی و شیرینی نمیرسی
+این حرفات اصلا قشنگ نیستن آوا
۱۰۷.۲k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.