❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــــــق...
پارت 84
نیلوفر :
سر میز شام همه ساکت بودن وداشتیم غذا می خوردیم ولی لیلی نمی خورد وبغض کرده بود
عمه سوالی مهرداد رو نگاه می کرد که اصلا حواسش نبود وداشت غذاشو می خورد
آقا حسام : چیزی شده عمو ؟
لیلی نگاهی به عمو کرد وبا اشاره ای به مهرداد گفت : به مهرداد بگید
مهرداد نگاهی به لیلی انداخت وگفت : چرا بزرگش می کنی لیلی
عمه.: خوب بگو چی شده
مهرداد : چیزی نشده فقط می خوایم از اینجا بریم
آقا حسام : کجا ؟
مهرداد: تهران
عمه : چی ؟
مهرداد : اجیبه براتون ؟
عمه : ولی چرااونجا ؟
مهرداد : می خوام اونجا درس بخونم
محسن : مهرداد راس میگه مامان هوای اینجا هم براش خوب نیست
عمه : اینجا یا تهران تهران که پردوده یه شهر دیگه می گفتی متقائد می شدم
محسن چیزی نگفت ومهردادگفت: من مشکلی نمی بینم
لیلی: من نمی تونم مهرداد عمو شما یه چیزی بگید
مهرداد : چی بگه لیلی من تصمیم گرفتم تو باید به تصمیمم احترام بزاری
لیلی: بخاطر من نه بخاطر بچه ات
انگار به همه شوک وارد شده بود که کسی حرفی نمی زد
عمه متعجب گفت : بچه؟
لیلی: بله دیروز جواب گرفتم
قیافه ای بهت زده ای مهرداد دیدنی بود بلندشد ورفت طبقه بالا عمه به آقا حسام اشاره کردوگفت : باهاش حرف بزن حسام
آقا حسامم از پشت میز بلند شد ورفت طبقه ای بالاخندم گرفته بود مهرداد بابا شده بود ؟!!! کی ازدواج کردن کی لیلی باردار شده بود
لیلی داشت گریه می کرد شایداونم بازیچه دست مهرداد شده کسی که به خیلی چیزها پشت پازده بود وخیلی چیزا رو زیر پاش له کرده بود
محسن از پشت میز بلند شد ورفت بیرون مامان نگران عمه رونگاه می کرد که می خواست لیلی رو آروم کنه
بعد نیم ساعت آقا حسام برگشت وعمه کنجکاو گفت: چی شد حسام باهاش حرف زدی ؟
آقا حسام نشست رو مبل روبه روی عمه وگفت : آره حرف زدم
بعد رو به لیلی گفت : مهرداد از حرفت شوکه شداون بچه نمی خواسته
لیلی : نمی دونستم باردارم
آقا حسام : گفت به شرطی می مونم که مدل لباس پوشیدنت رو عوض کنی وگوش به حرف باشی
لیلی: قول میدم عمو فقط از اینجا نریم نمی تونم برم جای دیگه
آقا حسام : خیلی خوب دیگه حرفی نیست انشالا قدم بچه اتونم خیر باشه عمو
آقا حسام بلند شد ورفت کنار لیلی وتو سرشو بوسید نمی دونم چرا هیچ حسی نداشتم نه حسادت نه شکست یا چیز دیگه خیلی راحت با این موضوع کنار اومده بودم
عشــــــــــــق...
پارت 84
نیلوفر :
سر میز شام همه ساکت بودن وداشتیم غذا می خوردیم ولی لیلی نمی خورد وبغض کرده بود
عمه سوالی مهرداد رو نگاه می کرد که اصلا حواسش نبود وداشت غذاشو می خورد
آقا حسام : چیزی شده عمو ؟
لیلی نگاهی به عمو کرد وبا اشاره ای به مهرداد گفت : به مهرداد بگید
مهرداد نگاهی به لیلی انداخت وگفت : چرا بزرگش می کنی لیلی
عمه.: خوب بگو چی شده
مهرداد : چیزی نشده فقط می خوایم از اینجا بریم
آقا حسام : کجا ؟
مهرداد: تهران
عمه : چی ؟
مهرداد : اجیبه براتون ؟
عمه : ولی چرااونجا ؟
مهرداد : می خوام اونجا درس بخونم
محسن : مهرداد راس میگه مامان هوای اینجا هم براش خوب نیست
عمه : اینجا یا تهران تهران که پردوده یه شهر دیگه می گفتی متقائد می شدم
محسن چیزی نگفت ومهردادگفت: من مشکلی نمی بینم
لیلی: من نمی تونم مهرداد عمو شما یه چیزی بگید
مهرداد : چی بگه لیلی من تصمیم گرفتم تو باید به تصمیمم احترام بزاری
لیلی: بخاطر من نه بخاطر بچه ات
انگار به همه شوک وارد شده بود که کسی حرفی نمی زد
عمه متعجب گفت : بچه؟
لیلی: بله دیروز جواب گرفتم
قیافه ای بهت زده ای مهرداد دیدنی بود بلندشد ورفت طبقه بالا عمه به آقا حسام اشاره کردوگفت : باهاش حرف بزن حسام
آقا حسامم از پشت میز بلند شد ورفت طبقه ای بالاخندم گرفته بود مهرداد بابا شده بود ؟!!! کی ازدواج کردن کی لیلی باردار شده بود
لیلی داشت گریه می کرد شایداونم بازیچه دست مهرداد شده کسی که به خیلی چیزها پشت پازده بود وخیلی چیزا رو زیر پاش له کرده بود
محسن از پشت میز بلند شد ورفت بیرون مامان نگران عمه رونگاه می کرد که می خواست لیلی رو آروم کنه
بعد نیم ساعت آقا حسام برگشت وعمه کنجکاو گفت: چی شد حسام باهاش حرف زدی ؟
آقا حسام نشست رو مبل روبه روی عمه وگفت : آره حرف زدم
بعد رو به لیلی گفت : مهرداد از حرفت شوکه شداون بچه نمی خواسته
لیلی : نمی دونستم باردارم
آقا حسام : گفت به شرطی می مونم که مدل لباس پوشیدنت رو عوض کنی وگوش به حرف باشی
لیلی: قول میدم عمو فقط از اینجا نریم نمی تونم برم جای دیگه
آقا حسام : خیلی خوب دیگه حرفی نیست انشالا قدم بچه اتونم خیر باشه عمو
آقا حسام بلند شد ورفت کنار لیلی وتو سرشو بوسید نمی دونم چرا هیچ حسی نداشتم نه حسادت نه شکست یا چیز دیگه خیلی راحت با این موضوع کنار اومده بودم
۸۸.۶k
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.