💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــق...
پارت 98
نیلوفر:
از پله ها که می رقتم بالا محسن خودش رو بهم رسوندوگفت : کجا تنها میری مینا خانم نمی شناسی الان دنبالم می کنه
خندیدم
دستمو گرفت وباهم رفتیم داخل برعکس تصورمون کسی نبود تا وقتی رفتیم طبقه ای بالا محسن بهم لبخندی زدوگفت : شبت بخیرخوب استراحت کن
- شب تو هم بخیر رفت طرف اتاقش ورفت تو اتاقش ولی در رو خواست ببنده با دستش برام بوس فرستاد لبخندکمرنگی زدم دررو بست منم رفتم اتاقم می خواستم خیلی زود از شر لباسم خلاص بشم که در زدن وبعدش مامان وعمه اومدن تو اتاق متعجب نگاهشون کردم عمه دور ورش رو نگاه کرد وگفت : پس محسن کو
متعجب گفتم : اتاقش
عمه ابروهاش رو داد بالا وگفت : واقعا ...اجیبه
مامان خندش گرفت ومن سوالی نگاهشون کردم
عمه : خوشم اومد راش ندادی تواتاقت محسن بچه امه می شناسمش خیلی پرروه نزار فعلا بهت نزدیک بشه
مامان : مینا
متعجب گفتم : چی میگی عمه یعنی چی ؟
مامان با چشم غره عمه رو نگاه کرد وگفت : یاد اونوقت ها افتادم چقدرعلی رو اذیت می کردی
عمه ناراحت گفت : گاهی وقت ها بچه میشم نرگس
متعجب نگاهشون می کردم عمهخندید وگفت : عمه جون منظورم اینه محسن نیاد تواتاقت بخوابه فعلا زوده تا بهم عادت کنید بعد
مامان : می خوای کمکت کنم مامان
- آره لباسم اذیت می کنه موهامم باید باز کنم
مامان پشت سرم وایساد وداشت گیره های سرم رو یکی یکی باز می کرد
- مامان علی کیه ؟ تا حالا همچین اسمی نشنیدم
عمه نگاهم کرد ولیخندی زدوگفت : شوهر دوستمون بود خیلی باهم صمیمی بودیم
مامان آروم گفت : پسر خاله ام بود
- بود ؟!
عمه ناراحت گفت : چون دیگه نیست
- زنش چی ؟
مامان : دریا که فوت شد علی دیونه شد دیگه هیچ وقت ندیدیمش
- اسم دوستتون دریا بود
عمه ناراحت نشست لبه ای تخت وگفت : آره چشاش به رنگ دریا بود واسه همین اسمش رو گذاشتن دریا
- چرا فوت شده
برگشتم مامان رو نگاه کردم که اشک تو چشاش بود
- مامان
عمه گفت : بیماری قلبی داشت فقط هجده سالش بود
- چرا تا حالا چیزی نگفتید ؟
مامان : هنوزم بعد از بیست وچند سال اسمشون میاد حالمون خراب میشه چی می گفتیم مامان
دیگه چیزی نپرسیدم مامان اشک هاش رو پاک کردوعمه با بوسیدنم گفت : من میرم
چقدر هر دوتاش ناراحت شدن کاش منم می تونستم علی ودریا رو ببینم شده حتا یه عکس یعنی از دوستشون یه عکس هم نداشتن
- مامان ازشون عکس ندارید دوست دارم ببینمشون
مامان : نه مامان نداریم
مامان که موهام رو باز کرد کمک کرد لباسمم درآوردم یه نفس راحت کشیدم
عشـــــــق...
پارت 98
نیلوفر:
از پله ها که می رقتم بالا محسن خودش رو بهم رسوندوگفت : کجا تنها میری مینا خانم نمی شناسی الان دنبالم می کنه
خندیدم
دستمو گرفت وباهم رفتیم داخل برعکس تصورمون کسی نبود تا وقتی رفتیم طبقه ای بالا محسن بهم لبخندی زدوگفت : شبت بخیرخوب استراحت کن
- شب تو هم بخیر رفت طرف اتاقش ورفت تو اتاقش ولی در رو خواست ببنده با دستش برام بوس فرستاد لبخندکمرنگی زدم دررو بست منم رفتم اتاقم می خواستم خیلی زود از شر لباسم خلاص بشم که در زدن وبعدش مامان وعمه اومدن تو اتاق متعجب نگاهشون کردم عمه دور ورش رو نگاه کرد وگفت : پس محسن کو
متعجب گفتم : اتاقش
عمه ابروهاش رو داد بالا وگفت : واقعا ...اجیبه
مامان خندش گرفت ومن سوالی نگاهشون کردم
عمه : خوشم اومد راش ندادی تواتاقت محسن بچه امه می شناسمش خیلی پرروه نزار فعلا بهت نزدیک بشه
مامان : مینا
متعجب گفتم : چی میگی عمه یعنی چی ؟
مامان با چشم غره عمه رو نگاه کرد وگفت : یاد اونوقت ها افتادم چقدرعلی رو اذیت می کردی
عمه ناراحت گفت : گاهی وقت ها بچه میشم نرگس
متعجب نگاهشون می کردم عمهخندید وگفت : عمه جون منظورم اینه محسن نیاد تواتاقت بخوابه فعلا زوده تا بهم عادت کنید بعد
مامان : می خوای کمکت کنم مامان
- آره لباسم اذیت می کنه موهامم باید باز کنم
مامان پشت سرم وایساد وداشت گیره های سرم رو یکی یکی باز می کرد
- مامان علی کیه ؟ تا حالا همچین اسمی نشنیدم
عمه نگاهم کرد ولیخندی زدوگفت : شوهر دوستمون بود خیلی باهم صمیمی بودیم
مامان آروم گفت : پسر خاله ام بود
- بود ؟!
عمه ناراحت گفت : چون دیگه نیست
- زنش چی ؟
مامان : دریا که فوت شد علی دیونه شد دیگه هیچ وقت ندیدیمش
- اسم دوستتون دریا بود
عمه ناراحت نشست لبه ای تخت وگفت : آره چشاش به رنگ دریا بود واسه همین اسمش رو گذاشتن دریا
- چرا فوت شده
برگشتم مامان رو نگاه کردم که اشک تو چشاش بود
- مامان
عمه گفت : بیماری قلبی داشت فقط هجده سالش بود
- چرا تا حالا چیزی نگفتید ؟
مامان : هنوزم بعد از بیست وچند سال اسمشون میاد حالمون خراب میشه چی می گفتیم مامان
دیگه چیزی نپرسیدم مامان اشک هاش رو پاک کردوعمه با بوسیدنم گفت : من میرم
چقدر هر دوتاش ناراحت شدن کاش منم می تونستم علی ودریا رو ببینم شده حتا یه عکس یعنی از دوستشون یه عکس هم نداشتن
- مامان ازشون عکس ندارید دوست دارم ببینمشون
مامان : نه مامان نداریم
مامان که موهام رو باز کرد کمک کرد لباسمم درآوردم یه نفس راحت کشیدم
۸۴.۷k
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.