💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 107
نیلوفر :
خدا رو شکر تو امتحان رانندگی قبول شدم وگواهی نامه ام رو برام فرستاده بودن آقا حسام قول داده بود یه ماشین خوشگل برام بخره ومحسن اسرار داشت همه شام بریم بیرون که بزرگترا مخالفت کردن لیلی ومهرداد باهامون همراه شدن اول به قصد خرید رفتیم خیابون و این وسط فقط لیلی ومحسن خرید می کردن مهرداد خیلی بی تفاوت بود واصلا انگار پیش ما نبود منم چون چیزی نیاز نداشتم خرید نکردم وچون اودکلنم تموم شده بود می خواستم اودکلن بخرم رفتیم بوتیک شیک وقشنگی لیلی هم قصد خریدن اودکلن کرده بود محسن واسه ام اودکلن خوش بویی انتخواب کرد وبرای خودشم یکی گرفت لیلی کنجکاو یه اودکلنی رو بوکرد وگفت : این عطرش برام خیلی آشناست
گرفت جلو بینی محسن
محسن شونه بالا انداخت وگفت : واسه ام آشنا نیست
لیلی : مهرداد واسه تو آشنا نیست ؟
مهرداد نگاهش کردوگفت : مگه می خوای بخریش؟
لیلی لبخندی زدوگفت : بله می خرم
مهرداد : این رو نه عطر همیشگی ات خوبه
لیلی با بدجنسی ابرویی بالا انداخت وگفت : می دونی این عطر قبلی نیلوفره ...دیگه چرا نمی زنی ؟
محسن نگاهم کرد نگاه مهردادم اذیتم می کرد قرار بود فقط واسه اون این عطر رو بزنم ولی بعد دیگه نزدم دلیلی نداشت بزنم اون عاشق بوی عطرم بود
لیلی : نکنه دلخور شدی محسن ؟
محسن بی توجه گفت : نه دلخور نشدم اون قبلا از این عطر استفاده می کرده چیزی که به گذشته مربوط باشه دیگه مهم نیست
لیلی شیشه ای اودکلن رو گذاشت سر جاش ویه اودکلن جدید خرید محسن حساب کردوبعدم رفتیم رستوران محسن کلی خوراکی سفارش داد وجالب بود همه غذاشون رو کامل خوردن
محسن کنجکاو گفت : خوب تو مهرداد ساکتی
مهرداد : چی بگم داداش
محسن : گفتی یه حرفایی داری بزنی
مهرداد نگاهش کرد وگفت ; بله بورسیه گرفتم بریم فرانسه
محسن متعجب نگاهش کرد واون ادامه داد
مهرداد : دوسال اونجا می مونم تو کارم خیلی پیشرفت می کنم
لیلی : تو همین الانم می تونی مطب بزنی وبهترین دکتر شهر بشی
مهرداد : اونجا با یکی هماهنگ کردم خیلی کارشون بهتره
متعجب محسن رو نگاه کردم که خونسرد نگاش می کرد
لیلی : تو کارات رو انجام دادی بعد میگی من با تو هیچ جا نمیام
مهرداد نگاهش کرد وگفت : فقط دوسال لیلی بچه بازی در نیار
لیلی : همین که شنیدی تو حق نداری بری نظر من اصلا مهم نبود
مهرداد نگاهش کردوگفت : قبل از خیلی کارا قرار بود برم حالا تو می خوای جلو منو بگیری
محسن : می دونی مامان بشنوه ...
مهرداد حرفشو برید وگفت : هیشکی نمی تونه جلو منو بگیره محسن
محسن به صندلی تکیه داد ونگاهش کرد خیلی خونسرد گفت : برو
مهرداد بلند شد وگفت : میرم ...برگردیم خونه سردرد دارم
احساس بدی داشتم احساس خفگی احساس بی کسی وای به من ..
عشــــــــق...
پارت 107
نیلوفر :
خدا رو شکر تو امتحان رانندگی قبول شدم وگواهی نامه ام رو برام فرستاده بودن آقا حسام قول داده بود یه ماشین خوشگل برام بخره ومحسن اسرار داشت همه شام بریم بیرون که بزرگترا مخالفت کردن لیلی ومهرداد باهامون همراه شدن اول به قصد خرید رفتیم خیابون و این وسط فقط لیلی ومحسن خرید می کردن مهرداد خیلی بی تفاوت بود واصلا انگار پیش ما نبود منم چون چیزی نیاز نداشتم خرید نکردم وچون اودکلنم تموم شده بود می خواستم اودکلن بخرم رفتیم بوتیک شیک وقشنگی لیلی هم قصد خریدن اودکلن کرده بود محسن واسه ام اودکلن خوش بویی انتخواب کرد وبرای خودشم یکی گرفت لیلی کنجکاو یه اودکلنی رو بوکرد وگفت : این عطرش برام خیلی آشناست
گرفت جلو بینی محسن
محسن شونه بالا انداخت وگفت : واسه ام آشنا نیست
لیلی : مهرداد واسه تو آشنا نیست ؟
مهرداد نگاهش کردوگفت : مگه می خوای بخریش؟
لیلی لبخندی زدوگفت : بله می خرم
مهرداد : این رو نه عطر همیشگی ات خوبه
لیلی با بدجنسی ابرویی بالا انداخت وگفت : می دونی این عطر قبلی نیلوفره ...دیگه چرا نمی زنی ؟
محسن نگاهم کرد نگاه مهردادم اذیتم می کرد قرار بود فقط واسه اون این عطر رو بزنم ولی بعد دیگه نزدم دلیلی نداشت بزنم اون عاشق بوی عطرم بود
لیلی : نکنه دلخور شدی محسن ؟
محسن بی توجه گفت : نه دلخور نشدم اون قبلا از این عطر استفاده می کرده چیزی که به گذشته مربوط باشه دیگه مهم نیست
لیلی شیشه ای اودکلن رو گذاشت سر جاش ویه اودکلن جدید خرید محسن حساب کردوبعدم رفتیم رستوران محسن کلی خوراکی سفارش داد وجالب بود همه غذاشون رو کامل خوردن
محسن کنجکاو گفت : خوب تو مهرداد ساکتی
مهرداد : چی بگم داداش
محسن : گفتی یه حرفایی داری بزنی
مهرداد نگاهش کرد وگفت ; بله بورسیه گرفتم بریم فرانسه
محسن متعجب نگاهش کرد واون ادامه داد
مهرداد : دوسال اونجا می مونم تو کارم خیلی پیشرفت می کنم
لیلی : تو همین الانم می تونی مطب بزنی وبهترین دکتر شهر بشی
مهرداد : اونجا با یکی هماهنگ کردم خیلی کارشون بهتره
متعجب محسن رو نگاه کردم که خونسرد نگاش می کرد
لیلی : تو کارات رو انجام دادی بعد میگی من با تو هیچ جا نمیام
مهرداد نگاهش کرد وگفت : فقط دوسال لیلی بچه بازی در نیار
لیلی : همین که شنیدی تو حق نداری بری نظر من اصلا مهم نبود
مهرداد نگاهش کردوگفت : قبل از خیلی کارا قرار بود برم حالا تو می خوای جلو منو بگیری
محسن : می دونی مامان بشنوه ...
مهرداد حرفشو برید وگفت : هیشکی نمی تونه جلو منو بگیره محسن
محسن به صندلی تکیه داد ونگاهش کرد خیلی خونسرد گفت : برو
مهرداد بلند شد وگفت : میرم ...برگردیم خونه سردرد دارم
احساس بدی داشتم احساس خفگی احساس بی کسی وای به من ..
۸۳.۹k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.