💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق....
پارت 110
نیلوفر :
سرشو به سینم فشردم وگریه می کردم مهرداد دیگه نفس نمی کشید جیغ زدم آقا حسام با پرستار وبرانکارد برگشت مهرداد رو گذاشتن رو برانکارد ولی چون دستمو محکم گرفته بود نمی تونستم دستمو از دستش در بیارم آقا حسام دستشو باز کرد برانکارد رو بردن آقا حسام بدجوری رنگش پریده بود چنگ می زد به موهاش
- خدایا رو سیاهم نکن ...خدایا مهردادبهمون برگردون ..خدایا پناه میارم بهت ...روسیاهم نکن ...
آقا حسام داشت گریه می کرد مهرداد مرده بود اون دیگه نفس نمی کشید نمی دونم چطور رفتیم پخش اورژانس محسن با دیدن حال ما گفت : چی شده بابا ؟ مهرداد کو ...بابا
آقا حسام بی حال نشست رو یه صندلی
محسن : چی شده نیلوفر این چه حالیه
- مهرداد حالش بد شده همینجاست
آقا حسام حالش خیلی بد بود دکتر خبر کردم ومحسن رفت سراغ مهرداد وقتی برگشت پیش ما گفت : بابا مهرداد خوبه شک عصبی بهش وارد شد ولی متسفانه بستری اش کردن
آقا حسام : باید ببینمش...
محسن نگاهم کرد بعد خم شد طرف آقاحسام وگفت: بابا نگران نباش گریه نکن مهرداد خوبه می تونی ببینی ولی باید چند روز بستری بشه
- لیلی چی شد محسن
محسن : اونم خوبه اونم دو روز اینجا می مونه
آقا حسام : باید جدا بشن محسن ...پسرم داشت از دستم می رفت داشت تو بغلم می مرد
محسن : خدا نکنه بابا ولی اون دختربرادرتون هم داشت می مرد مادر یه بچه ای کوچیک مهرداد لج کرده
محسن نگاهم کرد وگفت : میشه تنهامون بزاری
تنهاشون گذاشتم واز پرستاری حال مهرداد رو پرسیدم که منو برد پیش مهرداد ماسک اکسیژن رو صورتش بودوچیزی تنش نبود ملافه تا روسینش کشیده بود دو دل رفتم کنارش آروم چشاش رو باز کرد ونگاهم کرد لبمو گاز گرفتم گریه نکنم
- خوبی
سرشو تکون داد ماسک رو برداشت وگفت : لیلی چطوره
رنگ صورتش بدجوری پریده بود
- خوبه
به سختی نفس می کشید
ماسک رو گذاشتم رو صورتش نگاهم کرد وعمیق نفس کشید
- تو حالت خیلی بده مهرداد
دستشو گرفتم دستشو کشید وروشوبرگردوند
مهرداد : از اینجا برو نیاز به دلسوزی ندارم
نگاهش کردم ولی دیگه نگاهم نمی کرد برگشتم ورفتم رو یه صندلی نشستم محسن اومد کنارم وبا اخم گفت : تو کجا اومدی
نگاهش کردم وگفتم : نباید میومدم
ناراحت نگاهم کرد وگفت : گیجم اصلا نیلوفر از دست بچه بازی های این دوتا از بچگی همینجوری بودن لج می کردن می زدن تو سرهم اینا مناسب هم نبودن ونیستن می دونم آخرش جداییه
سکوت کردم محسن کنارم نشست دستمو گرفت وپشت دستمو بوسید
محسن تو فکر بود وناراحت نمی دونستم باید چجوری آرومش می کردم
عشـــــق....
پارت 110
نیلوفر :
سرشو به سینم فشردم وگریه می کردم مهرداد دیگه نفس نمی کشید جیغ زدم آقا حسام با پرستار وبرانکارد برگشت مهرداد رو گذاشتن رو برانکارد ولی چون دستمو محکم گرفته بود نمی تونستم دستمو از دستش در بیارم آقا حسام دستشو باز کرد برانکارد رو بردن آقا حسام بدجوری رنگش پریده بود چنگ می زد به موهاش
- خدایا رو سیاهم نکن ...خدایا مهردادبهمون برگردون ..خدایا پناه میارم بهت ...روسیاهم نکن ...
آقا حسام داشت گریه می کرد مهرداد مرده بود اون دیگه نفس نمی کشید نمی دونم چطور رفتیم پخش اورژانس محسن با دیدن حال ما گفت : چی شده بابا ؟ مهرداد کو ...بابا
آقا حسام بی حال نشست رو یه صندلی
محسن : چی شده نیلوفر این چه حالیه
- مهرداد حالش بد شده همینجاست
آقا حسام حالش خیلی بد بود دکتر خبر کردم ومحسن رفت سراغ مهرداد وقتی برگشت پیش ما گفت : بابا مهرداد خوبه شک عصبی بهش وارد شد ولی متسفانه بستری اش کردن
آقا حسام : باید ببینمش...
محسن نگاهم کرد بعد خم شد طرف آقاحسام وگفت: بابا نگران نباش گریه نکن مهرداد خوبه می تونی ببینی ولی باید چند روز بستری بشه
- لیلی چی شد محسن
محسن : اونم خوبه اونم دو روز اینجا می مونه
آقا حسام : باید جدا بشن محسن ...پسرم داشت از دستم می رفت داشت تو بغلم می مرد
محسن : خدا نکنه بابا ولی اون دختربرادرتون هم داشت می مرد مادر یه بچه ای کوچیک مهرداد لج کرده
محسن نگاهم کرد وگفت : میشه تنهامون بزاری
تنهاشون گذاشتم واز پرستاری حال مهرداد رو پرسیدم که منو برد پیش مهرداد ماسک اکسیژن رو صورتش بودوچیزی تنش نبود ملافه تا روسینش کشیده بود دو دل رفتم کنارش آروم چشاش رو باز کرد ونگاهم کرد لبمو گاز گرفتم گریه نکنم
- خوبی
سرشو تکون داد ماسک رو برداشت وگفت : لیلی چطوره
رنگ صورتش بدجوری پریده بود
- خوبه
به سختی نفس می کشید
ماسک رو گذاشتم رو صورتش نگاهم کرد وعمیق نفس کشید
- تو حالت خیلی بده مهرداد
دستشو گرفتم دستشو کشید وروشوبرگردوند
مهرداد : از اینجا برو نیاز به دلسوزی ندارم
نگاهش کردم ولی دیگه نگاهم نمی کرد برگشتم ورفتم رو یه صندلی نشستم محسن اومد کنارم وبا اخم گفت : تو کجا اومدی
نگاهش کردم وگفتم : نباید میومدم
ناراحت نگاهم کرد وگفت : گیجم اصلا نیلوفر از دست بچه بازی های این دوتا از بچگی همینجوری بودن لج می کردن می زدن تو سرهم اینا مناسب هم نبودن ونیستن می دونم آخرش جداییه
سکوت کردم محسن کنارم نشست دستمو گرفت وپشت دستمو بوسید
محسن تو فکر بود وناراحت نمی دونستم باید چجوری آرومش می کردم
۸۷.۶k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.