هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
عشق در سینهی من هست و در آغوشم نیست
آن چنان مست خیال تو میافتم هر شب
که حواسم به تن خستهی بیهوشم نیست
تشنهام تشنه و بالای سرم کاسهی آب
ماه روی تو در این آب که مینوشم نیست
هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
هیچ در حافظهی خالی تنپوشم نیست
تا میآیم سر دل وا کنم از تو... انگار
جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست...!
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
عشق در سینهی من هست و در آغوشم نیست
آن چنان مست خیال تو میافتم هر شب
که حواسم به تن خستهی بیهوشم نیست
تشنهام تشنه و بالای سرم کاسهی آب
ماه روی تو در این آب که مینوشم نیست
هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
هیچ در حافظهی خالی تنپوشم نیست
تا میآیم سر دل وا کنم از تو... انگار
جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست...!
۱۲.۲k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.