💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــــق...
پارت 117
مهرداد :
نشستم وکتاب رو گذاشتم رو میز نگاهم به نقاشی های روی دیوارافتاد بغض کردم داشتم ولی نمی تونستم گریه کنم بلند شدم لباس پوشیدم وچندتاازوسایلمو برداشتم ورفتم پایین خونه ام دو طبقه خودم بالا می نشستم ودوستام پایین پارکینگم داشت سوار ماشینم شدم وراهی خونه شدم برام مهم نبود فردادرس دارم یا نه فقط دلم هوای اون چشای عسلی رو کرده رویا نمی تونست مثله اون باشه چشای نیلوفر پراز پاکی بود برعکس رویا تا خود خونه فکر کردم وفکر کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم آخر شب بود رسیدم خونه ماشینمو توحیاط پارک کردورفتم طرف پله ها برم تو خونه
- مهرداد
روموبرگردوندم ومحسن رو نگاه کردم برگشتم طرفش ورفتم پیشش
محسن : خوب مارو فراموش کردی
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : می دونی که درس دارم
- می دونم می خواستم فردا بیام دیدنت مامان خیلی نگرانت بود بعد از مرگ مانی دیگه نیومدی خونه حتا نموندی پیش لیلی
- خدا منو مجازات کرده محسن تقاص گناهم رو پس دادم
محسن ناراحت نگام کرد وگفت : مانی مریض بود انقدر خودت رو سرزنش نکن
ازش دلخور بودم برادری که در حقم برادری نکرد بعد ازشیش سال من باید از زبان یه غریبه بشنوم باهام چیکار کرده
محسن : مهرداد خوبی
- خوبم
محسن : می دونم نیستی می شناسمت
- محسن .
نگام کردوگفت : جونم داداشی
دودل بودم بگم ولی آخرش باید می گفتم باید خودم رو تبرئه می کردم
- محسن ...یه سوال می پرسم راستش رو میگی
خودم جواب سوالم رو می دونستم
محسن : بگو
- اون شب عروسی محمد تو با رویا بودی ؟
نگاهش رو دزدید
- محسن من مطمئنم اون شب کاری نکردم نمی دونستم اون نامزاد داره ولی تو چی
محسن ناراحت گفت : آره
- چرا ...چرا دروغ گفتی
محسن : چون می دونستم هوای تو رو بیشتر دارن می دونستم درست میشه ولی ...
- تو با اون بودی انداختی گردن من
محسن : رویا یه هرزه بود
نگاهش کردم وگفتم : نبود ولی هر چی هم بود من دوسش داشتم همه می دونستن
محسن : رویا از تو بزرگتر بود اون موقع هجده نوزده سالت بود
- بد کردی محسن ...
برگشتم واز پله ها رفتم بالا
عشــــــــــق...
پارت 117
مهرداد :
نشستم وکتاب رو گذاشتم رو میز نگاهم به نقاشی های روی دیوارافتاد بغض کردم داشتم ولی نمی تونستم گریه کنم بلند شدم لباس پوشیدم وچندتاازوسایلمو برداشتم ورفتم پایین خونه ام دو طبقه خودم بالا می نشستم ودوستام پایین پارکینگم داشت سوار ماشینم شدم وراهی خونه شدم برام مهم نبود فردادرس دارم یا نه فقط دلم هوای اون چشای عسلی رو کرده رویا نمی تونست مثله اون باشه چشای نیلوفر پراز پاکی بود برعکس رویا تا خود خونه فکر کردم وفکر کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم آخر شب بود رسیدم خونه ماشینمو توحیاط پارک کردورفتم طرف پله ها برم تو خونه
- مهرداد
روموبرگردوندم ومحسن رو نگاه کردم برگشتم طرفش ورفتم پیشش
محسن : خوب مارو فراموش کردی
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : می دونی که درس دارم
- می دونم می خواستم فردا بیام دیدنت مامان خیلی نگرانت بود بعد از مرگ مانی دیگه نیومدی خونه حتا نموندی پیش لیلی
- خدا منو مجازات کرده محسن تقاص گناهم رو پس دادم
محسن ناراحت نگام کرد وگفت : مانی مریض بود انقدر خودت رو سرزنش نکن
ازش دلخور بودم برادری که در حقم برادری نکرد بعد ازشیش سال من باید از زبان یه غریبه بشنوم باهام چیکار کرده
محسن : مهرداد خوبی
- خوبم
محسن : می دونم نیستی می شناسمت
- محسن .
نگام کردوگفت : جونم داداشی
دودل بودم بگم ولی آخرش باید می گفتم باید خودم رو تبرئه می کردم
- محسن ...یه سوال می پرسم راستش رو میگی
خودم جواب سوالم رو می دونستم
محسن : بگو
- اون شب عروسی محمد تو با رویا بودی ؟
نگاهش رو دزدید
- محسن من مطمئنم اون شب کاری نکردم نمی دونستم اون نامزاد داره ولی تو چی
محسن ناراحت گفت : آره
- چرا ...چرا دروغ گفتی
محسن : چون می دونستم هوای تو رو بیشتر دارن می دونستم درست میشه ولی ...
- تو با اون بودی انداختی گردن من
محسن : رویا یه هرزه بود
نگاهش کردم وگفتم : نبود ولی هر چی هم بود من دوسش داشتم همه می دونستن
محسن : رویا از تو بزرگتر بود اون موقع هجده نوزده سالت بود
- بد کردی محسن ...
برگشتم واز پله ها رفتم بالا
۹۷.۲k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.