💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 126
نیلوفر :
سفر شمال خیلی دوست داشتم مخصوصا با اومدن محیا ولی محسن ومهرداد نیومده بودن مهرداد گفته بودشاید شب بیاد ومحسن قرار بود دو روز دیگه بیاد ولی فربد انقدر شیطون ومهربون بود نمی زاشت به کسی بد بگذره خودش وعلی کلی شیطونی می کردن
تو حیاط پشتی ویلا نشسته بودیم من رو لبه ای تراس نشسته بودم وبچه ها رو نگاه می کردم داشتن والیبال بازی می کردن همشون رو تشویق می کردم فربد غش غش با خنده نگام می کرد
فربد : تو رو خدا ببین محسن کنارش نیست دیونه شده
محیا بالبخند اومدکنارم نشست وگفت : دخترشم مثله خودش شیطونه
- خوابید
محیا : آره عزیزم
- خیلی خوشگله به هر دوتاتون رفته
محیا لبخند کمرنگی زدوگفت : دلم واسه اون بی معرفت تنگ شده
- واسه مهرداد ؟
محیا : آره
فربد بازی رو تموم کردوگفت : سوختم بچه ها بریم شنا خیلی بازی کردیم
همه رفتن طرف دریا با لبخند نگاشون می کردم برگشتم با محیا حرف بزنم دیدم مهرداد از پله های تراس اومد بالا با دیدنم نگاهم آروم گفت : سلام خوبی
- سلام
محیا برگشت وبا دیدن مهرداد بلند شد ورفت تو ویلا مهرداد نگاهم کرد ولبشو گاز گرفت چونه اش داشت می لرزید
- مهرداد ...
سری تکون داد وگفت : مهم نیست محسنم نیومده
- نه
با فاصله ازم نشست
از پاکت تو دستش یه بسته شکلات درآوردوگفت : محسن نیومد
- نه
شکلات رو ازش گرفتم وگفتم : قبل از اینکه بیای داشت می گفت دلم برای مهرداد تنگه
پوزخندی زدوگفت : کسی دلش واسه مهرداد تنگ نمیشه
- از کجا می دونی ؟
مهرداد : می دونم
- ولی اشتباه می کنی
نگاهم کرد درست به چشام وگفت : پس چرا یه بار زنگ نزدی حالمو بپرسی
جا خوردم از حرفش سرشو پایین انداخت
- چی شده مهرداد خوبی
بلند شد وگفت : خوب نیستم
نمی دونستم چی بگم بلند شد ورفت ...
عشــــــــق...
پارت 126
نیلوفر :
سفر شمال خیلی دوست داشتم مخصوصا با اومدن محیا ولی محسن ومهرداد نیومده بودن مهرداد گفته بودشاید شب بیاد ومحسن قرار بود دو روز دیگه بیاد ولی فربد انقدر شیطون ومهربون بود نمی زاشت به کسی بد بگذره خودش وعلی کلی شیطونی می کردن
تو حیاط پشتی ویلا نشسته بودیم من رو لبه ای تراس نشسته بودم وبچه ها رو نگاه می کردم داشتن والیبال بازی می کردن همشون رو تشویق می کردم فربد غش غش با خنده نگام می کرد
فربد : تو رو خدا ببین محسن کنارش نیست دیونه شده
محیا بالبخند اومدکنارم نشست وگفت : دخترشم مثله خودش شیطونه
- خوابید
محیا : آره عزیزم
- خیلی خوشگله به هر دوتاتون رفته
محیا لبخند کمرنگی زدوگفت : دلم واسه اون بی معرفت تنگ شده
- واسه مهرداد ؟
محیا : آره
فربد بازی رو تموم کردوگفت : سوختم بچه ها بریم شنا خیلی بازی کردیم
همه رفتن طرف دریا با لبخند نگاشون می کردم برگشتم با محیا حرف بزنم دیدم مهرداد از پله های تراس اومد بالا با دیدنم نگاهم آروم گفت : سلام خوبی
- سلام
محیا برگشت وبا دیدن مهرداد بلند شد ورفت تو ویلا مهرداد نگاهم کرد ولبشو گاز گرفت چونه اش داشت می لرزید
- مهرداد ...
سری تکون داد وگفت : مهم نیست محسنم نیومده
- نه
با فاصله ازم نشست
از پاکت تو دستش یه بسته شکلات درآوردوگفت : محسن نیومد
- نه
شکلات رو ازش گرفتم وگفتم : قبل از اینکه بیای داشت می گفت دلم برای مهرداد تنگه
پوزخندی زدوگفت : کسی دلش واسه مهرداد تنگ نمیشه
- از کجا می دونی ؟
مهرداد : می دونم
- ولی اشتباه می کنی
نگاهم کرد درست به چشام وگفت : پس چرا یه بار زنگ نزدی حالمو بپرسی
جا خوردم از حرفش سرشو پایین انداخت
- چی شده مهرداد خوبی
بلند شد وگفت : خوب نیستم
نمی دونستم چی بگم بلند شد ورفت ...
۷۸.۲k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.