رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۴۰
از اتاق اومدم بیرون که دکتر رو کنار پذیرش دیدم
من:دکتر سلام اگ میشه به همسرم سر بزنید
دکتر:سلام پسرم خانمت کارم داره؟
من:بله اگ زحمتی نیست
دکتر:وظیفس بریم
وارد که شدیم بعد از سلام و احوال پرسی
تمنا از دکتر خواست معاینش کنه
معاینه که تموم شد تمنا گفت
تمنا:به چه نتیجه رسیدین دکتر؟؟
دکتر:این که حال شما خوبه و هیچ خطری تا الان تهدیدتون نکرده
تمنا:پس میمونه مراعات که باید خودم کنم میشه مرخصم کنید؟؟
دکتر:حرفت درست دخترم ولی مطمئنی میتونی خودت مراعات کنی؟؟
تمنا:اول که من بدن مقاومی دارم که شما هم میدونین دوم هم
با سر به من اشاره کرد و با خنده گفت
تمنا:دومم انقدر که آقامون هوامون رو داره خودم ندارم پس جای نگرانی نیست
دکتر خندید
دکتر:از دست تو چی میکشه آقاتون.فردا صبح مرخصی خوبه؟؟؟
تمنا:عالی دستتون درد نکنه ممنون خیلی زحمت کشیدین
دکتر:وظیفمه دخترم
بعد رو به من گفت
دکتر:بعد بیا از پرستار برگه رو بگیر و کارای لازم رو انجام بده
یا علی
هر دو با لبخند سر تکون دادیم و دکتر خارج شد
من:ای شیطون،آقاتون آره؟؟
خواستم برم سمتش که در زدن
من:بفرمائید
پرستار اومد
پرستار:ببخشید آقای پارسیان اگ میشه همراه من بیاین تا کارای لازم انجام شه
برگشتم سمت تنما و گفتم
من:حیف که شانس اوردی وگرنه....
ادامه ندادم و لبخند زدم
همراه پرستار خارج شدم
@@@@@
بابا:بچه ها مواظب خودتون باشین
مامان:راشا یه مو از سر تمنا کم بشه هم با من طرفی هم با مادر زنت افتاد؟؟؟
من:مامااان
مامان:یامان
همه خندیدن
از بلندگو پروازمون رو اعلام کردن
بعد خداحافظی منو تمنا رفتیم که سوار هواپیما شیم
تو هواپیما به کمک مهماندار نشستیم که همون لحظه
سر تمنا افتاد رو شونم
ریز خندیدم و کمربندش رو بستم
♡♡♡تمنا♡♡♡
راشا:تمنا جان عزیزم خواب بسه بلند شو رسیدیم
من:دو دقیقه دیگ
راشا خندید
چند ثانیه سکوت شد که با صدای جیغ جیغ شخصی در جا عین برق گرفته ها از خواب پریدم و یه جیغ خفه کشیدم و وحشت زده به مهماندار نگاه کردم
مهماندار:اخه این چه وضعشه اقا من یه ربع پیش بهتون گفتم
بیدارشون کنین چرا هنوز خوابن ایشون؟؟؟
راشا با اخم گفت
راشا:اول که خانم صداتون رو بیار خانم دوما خواب دیگران به شما ربطی نداره اگر هم داره میبینین که الان بیداره دلیلی نداره
اینجا رو بزارین رو سرتون بردی بشینین سرجاتون و کمربندتون رو ببندین وظایف شما رو من باید متذکر شم؟؟؟
دختره که از عصبانیت قرمز شده بود
با قهر روش رو اون طرف کرد و رفت سمت جایگاهش
منم که تازه مثل ادم شده بودم آردم گفتم
من:بدبخت شوهرش
پارت_۴۰
از اتاق اومدم بیرون که دکتر رو کنار پذیرش دیدم
من:دکتر سلام اگ میشه به همسرم سر بزنید
دکتر:سلام پسرم خانمت کارم داره؟
من:بله اگ زحمتی نیست
دکتر:وظیفس بریم
وارد که شدیم بعد از سلام و احوال پرسی
تمنا از دکتر خواست معاینش کنه
معاینه که تموم شد تمنا گفت
تمنا:به چه نتیجه رسیدین دکتر؟؟
دکتر:این که حال شما خوبه و هیچ خطری تا الان تهدیدتون نکرده
تمنا:پس میمونه مراعات که باید خودم کنم میشه مرخصم کنید؟؟
دکتر:حرفت درست دخترم ولی مطمئنی میتونی خودت مراعات کنی؟؟
تمنا:اول که من بدن مقاومی دارم که شما هم میدونین دوم هم
با سر به من اشاره کرد و با خنده گفت
تمنا:دومم انقدر که آقامون هوامون رو داره خودم ندارم پس جای نگرانی نیست
دکتر خندید
دکتر:از دست تو چی میکشه آقاتون.فردا صبح مرخصی خوبه؟؟؟
تمنا:عالی دستتون درد نکنه ممنون خیلی زحمت کشیدین
دکتر:وظیفمه دخترم
بعد رو به من گفت
دکتر:بعد بیا از پرستار برگه رو بگیر و کارای لازم رو انجام بده
یا علی
هر دو با لبخند سر تکون دادیم و دکتر خارج شد
من:ای شیطون،آقاتون آره؟؟
خواستم برم سمتش که در زدن
من:بفرمائید
پرستار اومد
پرستار:ببخشید آقای پارسیان اگ میشه همراه من بیاین تا کارای لازم انجام شه
برگشتم سمت تنما و گفتم
من:حیف که شانس اوردی وگرنه....
ادامه ندادم و لبخند زدم
همراه پرستار خارج شدم
@@@@@
بابا:بچه ها مواظب خودتون باشین
مامان:راشا یه مو از سر تمنا کم بشه هم با من طرفی هم با مادر زنت افتاد؟؟؟
من:مامااان
مامان:یامان
همه خندیدن
از بلندگو پروازمون رو اعلام کردن
بعد خداحافظی منو تمنا رفتیم که سوار هواپیما شیم
تو هواپیما به کمک مهماندار نشستیم که همون لحظه
سر تمنا افتاد رو شونم
ریز خندیدم و کمربندش رو بستم
♡♡♡تمنا♡♡♡
راشا:تمنا جان عزیزم خواب بسه بلند شو رسیدیم
من:دو دقیقه دیگ
راشا خندید
چند ثانیه سکوت شد که با صدای جیغ جیغ شخصی در جا عین برق گرفته ها از خواب پریدم و یه جیغ خفه کشیدم و وحشت زده به مهماندار نگاه کردم
مهماندار:اخه این چه وضعشه اقا من یه ربع پیش بهتون گفتم
بیدارشون کنین چرا هنوز خوابن ایشون؟؟؟
راشا با اخم گفت
راشا:اول که خانم صداتون رو بیار خانم دوما خواب دیگران به شما ربطی نداره اگر هم داره میبینین که الان بیداره دلیلی نداره
اینجا رو بزارین رو سرتون بردی بشینین سرجاتون و کمربندتون رو ببندین وظایف شما رو من باید متذکر شم؟؟؟
دختره که از عصبانیت قرمز شده بود
با قهر روش رو اون طرف کرد و رفت سمت جایگاهش
منم که تازه مثل ادم شده بودم آردم گفتم
من:بدبخت شوهرش
۸۶.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.