💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق...
پارت 159
مهرداد:
بی تفاوت نگاش کردم وگفتم: می خواست الانم نیایی خونه
بی حوصله گفت : حالم خوب نیست مهرداد سربه سرم نزار
چیزی بهش نگفتم از کمدم لباس درآوردم
- مهرداد
برگشتم طرفش با بغض گفت : میشه بغلم کنی به محبتت نیاز دارم حالم بده
شروع کرد گریه کردن
بغلش کردم سرشو رو سینم گذاشت وآروم آروم اشک می ریخت
- کافیه لیلی .چی شده مگه
سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کردوگفت : اگه تو بلایی سرت میومد
- فعلا که هستم ولی کارت خیلی زشت بود
لبم رو بوسید وگفت : می دونی چقدر دوست دارم
- می دونم ..ولی اگه منو دوس داری یکم عوض شو
دستاشو تو موهای خیسم برد وگفت : قول میدم مهردادولی تو هم عوض شو
- باشه
اشک هاش رو پاک کردم وگفتم : فقط یه چیزی
لیلی :جونم
- برو از دل محسن در بیار
لیلی با ترس گفت : تو که محسن رو می شناسی منو می کشه
- نمی کشه برو
دو دل ازم جدا شد ورفت بیرون لباس پوشیدم وموهام رو خشک کردم وضو گرفتم وسجاده رو پهن کردم نمازم رو خوندم وداشتم دعا می کردم در باز شد ومحسن همونجا تو چارچوب در وایساد وگفت :میای بریم خونه فربد
- نه خسته ام می خوام زود بخوابم
محسن : میشه بیای ؟
خندم گرفت ونگاش کردم
- این روزا هر چی نگات می کنم یاد بچگیامون میفتم کاری می کردی میومدی منو می فرستادی جلو
لبخندی زدوگفت : بیا دیگه
- باشه داداشی
سجاده رو جم کردم وبلند شدم دیدم محسن زل زده به من
- چیه ؟
محسن : همیشه به این فکر می کنم چرا تو با ما متفاوتی
- برو دیونه
محسن : چیکار می کنی
- هیچی لباسمو عوض کنم مگه میشه اینجوری بیام
محسن : باشه بابا
- چرا وایسادی منو نگاه می کنی برو ببینم دارم لباس عوض می کنم
محسن : دارم نگاه می کنم
- گمشو بیرون
خندید ورفت لباس پوشیدم وعطرمی زدم لیلی اومد تو اتاق وباز آویزون شد بهم وگفت : کجا میری چشم قشنگ
- میرم خونه ای فربد
لیلی : کاش منم می تونستم بیام
- یه روز دیگه می ریم
لیلی دستی به پیرهنم کشید وگفت : میشه زود بیای دلم برات تنگ شده
شیشه عطر روازم گرفت وبو کرد
لیلی: بوی عطرت رو دوس دارم
- محسن منتظره لیلی باید برم
لیلی: زود بیا
- باشه
عشـــــق...
پارت 159
مهرداد:
بی تفاوت نگاش کردم وگفتم: می خواست الانم نیایی خونه
بی حوصله گفت : حالم خوب نیست مهرداد سربه سرم نزار
چیزی بهش نگفتم از کمدم لباس درآوردم
- مهرداد
برگشتم طرفش با بغض گفت : میشه بغلم کنی به محبتت نیاز دارم حالم بده
شروع کرد گریه کردن
بغلش کردم سرشو رو سینم گذاشت وآروم آروم اشک می ریخت
- کافیه لیلی .چی شده مگه
سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کردوگفت : اگه تو بلایی سرت میومد
- فعلا که هستم ولی کارت خیلی زشت بود
لبم رو بوسید وگفت : می دونی چقدر دوست دارم
- می دونم ..ولی اگه منو دوس داری یکم عوض شو
دستاشو تو موهای خیسم برد وگفت : قول میدم مهردادولی تو هم عوض شو
- باشه
اشک هاش رو پاک کردم وگفتم : فقط یه چیزی
لیلی :جونم
- برو از دل محسن در بیار
لیلی با ترس گفت : تو که محسن رو می شناسی منو می کشه
- نمی کشه برو
دو دل ازم جدا شد ورفت بیرون لباس پوشیدم وموهام رو خشک کردم وضو گرفتم وسجاده رو پهن کردم نمازم رو خوندم وداشتم دعا می کردم در باز شد ومحسن همونجا تو چارچوب در وایساد وگفت :میای بریم خونه فربد
- نه خسته ام می خوام زود بخوابم
محسن : میشه بیای ؟
خندم گرفت ونگاش کردم
- این روزا هر چی نگات می کنم یاد بچگیامون میفتم کاری می کردی میومدی منو می فرستادی جلو
لبخندی زدوگفت : بیا دیگه
- باشه داداشی
سجاده رو جم کردم وبلند شدم دیدم محسن زل زده به من
- چیه ؟
محسن : همیشه به این فکر می کنم چرا تو با ما متفاوتی
- برو دیونه
محسن : چیکار می کنی
- هیچی لباسمو عوض کنم مگه میشه اینجوری بیام
محسن : باشه بابا
- چرا وایسادی منو نگاه می کنی برو ببینم دارم لباس عوض می کنم
محسن : دارم نگاه می کنم
- گمشو بیرون
خندید ورفت لباس پوشیدم وعطرمی زدم لیلی اومد تو اتاق وباز آویزون شد بهم وگفت : کجا میری چشم قشنگ
- میرم خونه ای فربد
لیلی : کاش منم می تونستم بیام
- یه روز دیگه می ریم
لیلی دستی به پیرهنم کشید وگفت : میشه زود بیای دلم برات تنگ شده
شیشه عطر روازم گرفت وبو کرد
لیلی: بوی عطرت رو دوس دارم
- محسن منتظره لیلی باید برم
لیلی: زود بیا
- باشه
۳۱.۰k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.