💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 169
نیلوفر:
صبح جمعه بود وهمه تو سالن نشسته بودن مهرداد اخم کرده بود ومحسن سرش تو گوشی اش گرم بود آقا حسام وعمه داشتن آروم حرف می زدن ومامان داشت تلویزیون می دید لیلی اما نگاهش رو مهرداد بود که زل زده بود به تلویزیون
عمه بلند شد وگفت : پاشید دیگه گشنتون نیست
همه رفتن پشت میزبجز لیلی عمه آروم با قاشق زد به فنجون چای اش تا توجه مهرداد رو جلب کنه مهرداد بی حوصله نگاش کردوگفت : بله مامان
خندم گرفت عمه آروم گفت: چشه؟
مهرداد چیزی نگفت ودیگه تو سکوت صبحانه خوردیم عمه رفت ولیلی رو به زور آورد نشوند پشت میز می دونستم یه چیزی شده ولی به من اصلا مربوط نبود نگاه سنگین محسن رو من بود که اصلا بهش توجه نکردم
آقا حسام آروم گفت : میشه بگید چی شده دیشب که خوب بودید ؟
مهرداد آروم گفت : چیزی نیست بابا
محسن : صبحانه ات رو خوردی بریم
مهرداد سرد گفت : کجا ؟
محسن متعجب نگاش کردوگفت : اهواز امروز باید بستری شیفردا شب عمل داری
مهرداد بلند شدوگفت : من عمل نمی کنم
لیلی با حرص وعصبانیت گفت : چرا ؟ می بینی عمو با جون خودشم بازی می کنه بگو دیشب یه پاکت سیگار رودخالی کردی حالا میگی عمل نمی کنم
مهرداد با اخم نگاش کردوگفت : خفه شو ...فقط خفه شو
شوکه مهرداد رو نگاه کردم که بلند شد ورفت طبقه ای بالا
محسن سرش پایین بود ولیلی بلند بلند گریه می کرد
آقا حسام : میشه بگی چی شده عمو ؟
لیلی: نمی دونم یهو دیونه شده
آقا حسام : مهرداد الکی عصبی نمیشه بگو چی شده
لبشو گاز گرفت وگفت : هیچی ...
عمه : باز چی شده چرا این خونه روی آرامش رو نمی بینه
با اومدن مهرداد که از پله هااومد پایین عمه بلند شد ورفت طرفش
عمه : کجا مهرداد ؟
مهرداد بی توجه گفت : میرم اهواز
محسن : من باهات میام
مهرداد پوزخندی زدوگفت : تو بمون همینجا من عمل نمی کنم
آقا حسام آروم گفت : چی تو رو انقد ناراحت کرده بابا
مهرداد با بغض گفت : دو روز فقط دو روزبزارید تنها باشم
برگشت طرف لیلی وگفت : دیگه نمی خوامت اون بچه رو هم بنداز ...
عمه زد تو صورتش وگفت : مهرداد
مهرداد : واسه همیشه همینجا تمومش می کنم ...
برگشت ومحسن رو نگاه کردوگفت : برادری نکردی
عمه جیغ زدوگفت : چیکار کردی محسن ...محسن چیکار کردی
محسن شوکه مهرداد رو نگاه می کرد
عشــــــــق...
پارت 169
نیلوفر:
صبح جمعه بود وهمه تو سالن نشسته بودن مهرداد اخم کرده بود ومحسن سرش تو گوشی اش گرم بود آقا حسام وعمه داشتن آروم حرف می زدن ومامان داشت تلویزیون می دید لیلی اما نگاهش رو مهرداد بود که زل زده بود به تلویزیون
عمه بلند شد وگفت : پاشید دیگه گشنتون نیست
همه رفتن پشت میزبجز لیلی عمه آروم با قاشق زد به فنجون چای اش تا توجه مهرداد رو جلب کنه مهرداد بی حوصله نگاش کردوگفت : بله مامان
خندم گرفت عمه آروم گفت: چشه؟
مهرداد چیزی نگفت ودیگه تو سکوت صبحانه خوردیم عمه رفت ولیلی رو به زور آورد نشوند پشت میز می دونستم یه چیزی شده ولی به من اصلا مربوط نبود نگاه سنگین محسن رو من بود که اصلا بهش توجه نکردم
آقا حسام آروم گفت : میشه بگید چی شده دیشب که خوب بودید ؟
مهرداد آروم گفت : چیزی نیست بابا
محسن : صبحانه ات رو خوردی بریم
مهرداد سرد گفت : کجا ؟
محسن متعجب نگاش کردوگفت : اهواز امروز باید بستری شیفردا شب عمل داری
مهرداد بلند شدوگفت : من عمل نمی کنم
لیلی با حرص وعصبانیت گفت : چرا ؟ می بینی عمو با جون خودشم بازی می کنه بگو دیشب یه پاکت سیگار رودخالی کردی حالا میگی عمل نمی کنم
مهرداد با اخم نگاش کردوگفت : خفه شو ...فقط خفه شو
شوکه مهرداد رو نگاه کردم که بلند شد ورفت طبقه ای بالا
محسن سرش پایین بود ولیلی بلند بلند گریه می کرد
آقا حسام : میشه بگی چی شده عمو ؟
لیلی: نمی دونم یهو دیونه شده
آقا حسام : مهرداد الکی عصبی نمیشه بگو چی شده
لبشو گاز گرفت وگفت : هیچی ...
عمه : باز چی شده چرا این خونه روی آرامش رو نمی بینه
با اومدن مهرداد که از پله هااومد پایین عمه بلند شد ورفت طرفش
عمه : کجا مهرداد ؟
مهرداد بی توجه گفت : میرم اهواز
محسن : من باهات میام
مهرداد پوزخندی زدوگفت : تو بمون همینجا من عمل نمی کنم
آقا حسام آروم گفت : چی تو رو انقد ناراحت کرده بابا
مهرداد با بغض گفت : دو روز فقط دو روزبزارید تنها باشم
برگشت طرف لیلی وگفت : دیگه نمی خوامت اون بچه رو هم بنداز ...
عمه زد تو صورتش وگفت : مهرداد
مهرداد : واسه همیشه همینجا تمومش می کنم ...
برگشت ومحسن رو نگاه کردوگفت : برادری نکردی
عمه جیغ زدوگفت : چیکار کردی محسن ...محسن چیکار کردی
محسن شوکه مهرداد رو نگاه می کرد
۴۷.۵k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.