💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــــق...
پارت 179
نیلوفر:
بعد ازیه هفته مهرداد رو مرخص کردن وبرگشتیم دزفول مهرداد استراحت مطلق بود ولی اجیب بود خبری از لیلی نبود
صبح بعد از صبحانه محسن آماده شد وهمراه آقا حسام رفتن سر کار منم مثله همیشه بی حوصله نشسته بودم تو سالن وتلویزیون می دیدم
- نیلوفر
برگشتم طرف عمه که صدام زده بود گفتم : جونم عمه
عمه : عمه عزیزم ما دیرمون شده باید بریم تولیدی خیلی کار داریم حواست به مهرداد باشه صبحانه اشم المیرا آماده می کنه براش ببر یه وقت نیاد پایین
چی می تونستم به عمه بگم فقط نگاش می کردم کیفشو برداشت مامانم اومد پایین وباهم رفتن متعجب بودم چرا یهو همه رفتن ؟!
- نیلوفر خانم بفرمایید صبحانه آقا مهرداد آماده است
بلند شدم ورفتم سینی رو ازش گرفتم ورفتم طبقه ای بالا پشت دروایسادم ودر زدم وقتی جوابی نشنیدم در رو باز کردم ورفتم تو اتاق مهرداد نبود سینی رو گذاشتم رو میز وپرده ها رو باز کردم
- خوبی
برگشتم طرفش ولبخند زدم
- تو خوبی
شونه بالا انداخت وگفت : نه والا خسته شدم اینجا
- چرا خسته باید استراحت کنی
برات صبحانه آوردم
نشست رو کاناپه وگفت : ممنون چرا زحمت کشیدی
گل میز کنار کاناپه رو برداشتم گذاشتم جلوش وسینی روگذاشتم جلوش وگفتم : بخور می تونی ؟
لبخندی زدوگفت : راستش نه یکم اذیت شدم رفتم حموم
صندلی گذاشتم ونشستم براش لقمه گرفتم وگفتم : یه سوال بپرسم ؟
مهرداد لقمه رو ازم گرفت وگفت : بپرس ؟
- با لیلی آشتی کردی
مهرداد : راستش نه من آشتی نکردم بخاطر مامان که خیلی نگران بود باااش حرف زدم ...ولی فعلا خونه پدرشه که
عشــــــــــق...
پارت 179
نیلوفر:
بعد ازیه هفته مهرداد رو مرخص کردن وبرگشتیم دزفول مهرداد استراحت مطلق بود ولی اجیب بود خبری از لیلی نبود
صبح بعد از صبحانه محسن آماده شد وهمراه آقا حسام رفتن سر کار منم مثله همیشه بی حوصله نشسته بودم تو سالن وتلویزیون می دیدم
- نیلوفر
برگشتم طرف عمه که صدام زده بود گفتم : جونم عمه
عمه : عمه عزیزم ما دیرمون شده باید بریم تولیدی خیلی کار داریم حواست به مهرداد باشه صبحانه اشم المیرا آماده می کنه براش ببر یه وقت نیاد پایین
چی می تونستم به عمه بگم فقط نگاش می کردم کیفشو برداشت مامانم اومد پایین وباهم رفتن متعجب بودم چرا یهو همه رفتن ؟!
- نیلوفر خانم بفرمایید صبحانه آقا مهرداد آماده است
بلند شدم ورفتم سینی رو ازش گرفتم ورفتم طبقه ای بالا پشت دروایسادم ودر زدم وقتی جوابی نشنیدم در رو باز کردم ورفتم تو اتاق مهرداد نبود سینی رو گذاشتم رو میز وپرده ها رو باز کردم
- خوبی
برگشتم طرفش ولبخند زدم
- تو خوبی
شونه بالا انداخت وگفت : نه والا خسته شدم اینجا
- چرا خسته باید استراحت کنی
برات صبحانه آوردم
نشست رو کاناپه وگفت : ممنون چرا زحمت کشیدی
گل میز کنار کاناپه رو برداشتم گذاشتم جلوش وسینی روگذاشتم جلوش وگفتم : بخور می تونی ؟
لبخندی زدوگفت : راستش نه یکم اذیت شدم رفتم حموم
صندلی گذاشتم ونشستم براش لقمه گرفتم وگفتم : یه سوال بپرسم ؟
مهرداد لقمه رو ازم گرفت وگفت : بپرس ؟
- با لیلی آشتی کردی
مهرداد : راستش نه من آشتی نکردم بخاطر مامان که خیلی نگران بود باااش حرف زدم ...ولی فعلا خونه پدرشه که
۳۰.۱k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.