💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق....
پارت 183
نیلوفر:
قلبم داشت وایمیساد با عجله رفتم تو خونه لیلی روبه روی مهرداد بود وداشت داد می زد
با ترس رفتم جلو محسن کنار مهرداد وایساده بود نگاهشون رو من افتاد لیلی برگشت طرفم ویهو حمله کرد طرفم نمی دونستم چیکار کنم عکس العملم چی باشه که یهو صورتم آتیش گرفت
دستمو گذاشتم روصورتم محسن اخم کردوگفت : تو چیکار کردی نیلوفر
مهرداد : چرا فکر می کنی مقصر نیلوفره مگه بد کرده گفته
محسن نگام کردوگفت : باتوه ام نیلوفر
مهرداد: محســــــــن..
محسن برگشت طرفش وگفت : تو چیزی نگو
مامان اومد کنارم وگفت : بگو چی شده بگو این سیلی به حق بوده یا ناحق
لیلی: به دخترتو هیچ ربطی نداره که من بچمو می خوام یا نه ...تو چرا دست از سر شوهر من برنمی داری؟ می دونی این خانم امروز تو بغل شوهر من بود
مامان نگام کرد
- دروغ میگه
محسن متعجب گفت : چرت نگو لیلی
مهردادبی حال نشست رو مبل وگفت : خدایا چرا جونمو نمی گیری ...می خوام آدم بشی نمیشی ...
محسن : حالا بگو چیکار کردی لیلی بچه ات رو کشتی یا نه
لیلی : نگه اش داشتم دیدم ارزش مهرداد خیلی بالاتراز این هرزه....اســـــــت...
محسن با خشم برگشت وبا پشت دست زد تو دهن لیلی وگفت : گ*ــه زیادی می خوری عوضی
محکم زد تو سینه ای لیلی عمه جلوش وایساد وگفت : محســــــن...زن داداشت بارداره
محسن برگشت وبغلم کرد وصوتمو ناز کردمهرداد بلندشدواز پله هارفت بالا
آقا حسام وعمه کلی حرف بار لیلی کردن ومحسن ناراحت دستمو گرفت ورفتیم بالا تو اتاقم عصبی بود وناراحت
عشــــــــق....
پارت 183
نیلوفر:
قلبم داشت وایمیساد با عجله رفتم تو خونه لیلی روبه روی مهرداد بود وداشت داد می زد
با ترس رفتم جلو محسن کنار مهرداد وایساده بود نگاهشون رو من افتاد لیلی برگشت طرفم ویهو حمله کرد طرفم نمی دونستم چیکار کنم عکس العملم چی باشه که یهو صورتم آتیش گرفت
دستمو گذاشتم روصورتم محسن اخم کردوگفت : تو چیکار کردی نیلوفر
مهرداد : چرا فکر می کنی مقصر نیلوفره مگه بد کرده گفته
محسن نگام کردوگفت : باتوه ام نیلوفر
مهرداد: محســــــــن..
محسن برگشت طرفش وگفت : تو چیزی نگو
مامان اومد کنارم وگفت : بگو چی شده بگو این سیلی به حق بوده یا ناحق
لیلی: به دخترتو هیچ ربطی نداره که من بچمو می خوام یا نه ...تو چرا دست از سر شوهر من برنمی داری؟ می دونی این خانم امروز تو بغل شوهر من بود
مامان نگام کرد
- دروغ میگه
محسن متعجب گفت : چرت نگو لیلی
مهردادبی حال نشست رو مبل وگفت : خدایا چرا جونمو نمی گیری ...می خوام آدم بشی نمیشی ...
محسن : حالا بگو چیکار کردی لیلی بچه ات رو کشتی یا نه
لیلی : نگه اش داشتم دیدم ارزش مهرداد خیلی بالاتراز این هرزه....اســـــــت...
محسن با خشم برگشت وبا پشت دست زد تو دهن لیلی وگفت : گ*ــه زیادی می خوری عوضی
محکم زد تو سینه ای لیلی عمه جلوش وایساد وگفت : محســــــن...زن داداشت بارداره
محسن برگشت وبغلم کرد وصوتمو ناز کردمهرداد بلندشدواز پله هارفت بالا
آقا حسام وعمه کلی حرف بار لیلی کردن ومحسن ناراحت دستمو گرفت ورفتیم بالا تو اتاقم عصبی بود وناراحت
۳۵.۰k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.