رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت ششم
+++ #۶ماهبعد
ریحانه اخرین تکه از لباسش را داخل کمد گذاشت از کناره ی در قهوه ای رنگ به ساعت نیم نگاهی انداخت و هوفی کشید و زیر لب نالید(الان دیرش میشه) همانطور که مانتوی دیگرش را تای زد از داخل خطاب به رها فریاد کشید:الو؟.......پاشو دیگه!
رها برای لحظهای چشمانش باز شد ولی این هوشیاری تنها در کسری از ثانیه بود و سری سر جای خودش را به خواب داد این بار ریحانه تقریبا به بالای سرش رسید و با صدای بلند اسمش را صدا زد.
رها سریع از جای پرید:چیه؟ چیزی شده؟
ریحانه دست بر گلو نهاد وبا لودگی لب ورچید: اره! گاز گرفتم؛
رها بی هواس پتوی گلبافت صورتیاش را از رویش کنار کشید و بلند شد: چرا نگفتی خفه شدی؟!وایسا زنگ بزنم اورژانس!......
اما تا خون به مغزش رسید فهمید ماجرا از چه قرار است چشمانش را ریز کرد و به ریحانه نگریست؛ ریحانه با جدیت لب ورچید: نگرانی؟
رها متعجب و عصبی لب ورچید: از چی؟!!
ریحانه آهی کشید و با لحنی که سیع داشت خنده اش مشخص نباشد گفت: از اینکه شاید رحمت خدا شامل تو نشه و شفاعتت نکنه!
و بلافاصله زد زیر خنده و از چهارچوب در دور شد رها حرصی فریاد زد:دستم که بهت می رسه!
رها سریع لب ورچید: ریحان؟ حالا چکارم داشتی زنگ زدی؟ ولی سریع با یادآوری سوتی که داده بود با کف دست سیلی به پیشانیش زد ریحانه با خنده روی تخت نشست: هیچی یک ساعت دیگه با داداش کایکو قرار داری گفتم، که گفته باشم!
رها با یادآوری قرارش با ساعد هول زده در اتاق چرخ زد: حالا چی بپوشم؟ وااااای ساعت چنده؟
این مانتو سرمه ای من کجاست؟!!!!
ریحانه با آرامش همیشگی اش ادامه داد: لباس برات اتو کردم بتمرگ صورتتم روغن مالی کنم.
رها تا خواست خودش را به گردن ریحانه برای بوس آویزان کند، ریحانه کنارش کشید: پوستم حساسه ولی بوسه هاتو رو گونم احساس میکنم.....
ریحانه آهی کشید:ولی حقالناسِ! صورت رها درحالی که در آینه مشغول بود از تعجب گرد شد: چی؟؟
ریحان: اینکه با اینکه از ذات پلید و کثیفت مطمعنم به ساعد نگم......! جوون مَردم رو بدبخت کنم..!؟هِعیی
رها روژش را به سمت ریحانه پرتاب کرد اما ریحانه جا خالی داد و با خنده روی تخت دراز کشید و مشغول لبتابش شد.
رها بعد از کلی وسواس مانتوی سبز پستهای که مانند دیدگانش، جذابیتش را فراوان میکرد پوشید و با کمی آرایش،و موهای طلایی اش که مانند چتری دور صورتش ریخته بود ،کمی زیر روسری جای داد و از اولین گل فروشی از همان گل های یاسمن و نرگس که عاشقانه ای میان رها و ساعد بود خرید.
پارت ششم
+++ #۶ماهبعد
ریحانه اخرین تکه از لباسش را داخل کمد گذاشت از کناره ی در قهوه ای رنگ به ساعت نیم نگاهی انداخت و هوفی کشید و زیر لب نالید(الان دیرش میشه) همانطور که مانتوی دیگرش را تای زد از داخل خطاب به رها فریاد کشید:الو؟.......پاشو دیگه!
رها برای لحظهای چشمانش باز شد ولی این هوشیاری تنها در کسری از ثانیه بود و سری سر جای خودش را به خواب داد این بار ریحانه تقریبا به بالای سرش رسید و با صدای بلند اسمش را صدا زد.
رها سریع از جای پرید:چیه؟ چیزی شده؟
ریحانه دست بر گلو نهاد وبا لودگی لب ورچید: اره! گاز گرفتم؛
رها بی هواس پتوی گلبافت صورتیاش را از رویش کنار کشید و بلند شد: چرا نگفتی خفه شدی؟!وایسا زنگ بزنم اورژانس!......
اما تا خون به مغزش رسید فهمید ماجرا از چه قرار است چشمانش را ریز کرد و به ریحانه نگریست؛ ریحانه با جدیت لب ورچید: نگرانی؟
رها متعجب و عصبی لب ورچید: از چی؟!!
ریحانه آهی کشید و با لحنی که سیع داشت خنده اش مشخص نباشد گفت: از اینکه شاید رحمت خدا شامل تو نشه و شفاعتت نکنه!
و بلافاصله زد زیر خنده و از چهارچوب در دور شد رها حرصی فریاد زد:دستم که بهت می رسه!
رها سریع لب ورچید: ریحان؟ حالا چکارم داشتی زنگ زدی؟ ولی سریع با یادآوری سوتی که داده بود با کف دست سیلی به پیشانیش زد ریحانه با خنده روی تخت نشست: هیچی یک ساعت دیگه با داداش کایکو قرار داری گفتم، که گفته باشم!
رها با یادآوری قرارش با ساعد هول زده در اتاق چرخ زد: حالا چی بپوشم؟ وااااای ساعت چنده؟
این مانتو سرمه ای من کجاست؟!!!!
ریحانه با آرامش همیشگی اش ادامه داد: لباس برات اتو کردم بتمرگ صورتتم روغن مالی کنم.
رها تا خواست خودش را به گردن ریحانه برای بوس آویزان کند، ریحانه کنارش کشید: پوستم حساسه ولی بوسه هاتو رو گونم احساس میکنم.....
ریحانه آهی کشید:ولی حقالناسِ! صورت رها درحالی که در آینه مشغول بود از تعجب گرد شد: چی؟؟
ریحان: اینکه با اینکه از ذات پلید و کثیفت مطمعنم به ساعد نگم......! جوون مَردم رو بدبخت کنم..!؟هِعیی
رها روژش را به سمت ریحانه پرتاب کرد اما ریحانه جا خالی داد و با خنده روی تخت دراز کشید و مشغول لبتابش شد.
رها بعد از کلی وسواس مانتوی سبز پستهای که مانند دیدگانش، جذابیتش را فراوان میکرد پوشید و با کمی آرایش،و موهای طلایی اش که مانند چتری دور صورتش ریخته بود ،کمی زیر روسری جای داد و از اولین گل فروشی از همان گل های یاسمن و نرگس که عاشقانه ای میان رها و ساعد بود خرید.
۱۰.۸k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.