رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت سیزدهم
+++(رها)
داشتم جزوه درس استاد گناهی رو میخوندم که سینا زنگ زد متعجب جواب دادم: الو...؟ صدای نگران سینا نگرانم کرد: الو رها، ریحان کجاست؟!! چرا گوشیشو جواب نمیده؟ الان پیش توعه؟!.
دیدم اگه یه ذره دیگه ساکت باشم سرمو میخوره، به همین دلیل پریدم وسط حرفشو و گفتم: سلام، داداش من یکی یکی بپرس بتونم جواب بدم؛ ریحان رفته بیرون، چرا گوشیشو جواب نمیده هم نمیدونم. سینا: نه اصلا گوشیش خاموشه از صبحه دارم بهش زنگ میزنم!، نمیدونی کجا رفته؟؟!!!
متفکر گفتم: نه به من که چیزی نگفت! بعد بلافاصله با خنده گفتم: نترس، بادمجون بم آفت نداره!!
سینا خنده کوتاهی کرد و گفت: باشه، اگه اومد به من خبر بده "زن داداش"
با شنیدن زن داداش از زبون برادر ساعد حس خوبی بهم القا شد.
با کمی نگرانی گفتم: ولی سینا اگه پیداش کردی خبرم کن! نگرانم کردی...
با باشه ی سینا مکالممون رو پایان دادیم
+++
با تکون های شدید که تو پهلوم حس کردم، ازخواب پریدم و با تعجب به ریحانه ی عصبی گفتم: چته؟ مُردم ار ترس! با پوزخند گفت: داشتی خواب اون عطیقرو میدیدی گفتم تا نموردی بیدارت کنم!غمگین از اتاق تاریک به ریحان که تو ظلمات فقط برق چشمان عسلیش نمایان بود گفتم: ساعت چنده؟
خودشو انداخت رو میز تحریر و با کشوهاش ور میرفت همونطور گفت: دوازده!
ناراحت گفتم: ای کاش زود تر بیدارم میکردی می رفتیم دریا!
و همون طور مانتو لی پانچمو تنم کردم و یه شال هم سرم، جدی گفت: محض اطلاع امتحانا ماه دیگه شروع میشه! وقت سر خاروندنم نداریم! و خودشو با یکی از جزوه های روی میز مشغول کرد....
بی حوصله به تخت تکیه دادم صدای موج دریا میآمد و روحمو پر میداد سمت دریا!
ریحانه: نو خواب چی میدیدی؟
بدون اینکه از عکس چهار نفره منو ریحان و ساعد و سینا چشم بردارم با صدای خش داری گفتم: توبارون....تو بارون دنبالش میدوئیدم.... با بغض گفت: دنبال ماشین عروسش؟
اشک مزاحمی که چشممو تار کرده بود ریخت، آروم با بغض خفه کننده ای گفتم: اره! تو از کجا میدونی؟ مگه توهم دیدی؟!
با چشمان خیس گفت: هزار بار! رها!
باصدای گرفته گفتم: جانم؟ غمگین با صدای خش دار گفت: اگه منو تو بمیریم به نظر تو برامون اشک میریزن؟
با گریه گفتم: نمیدونم
+++ #۶ماهقبل (رها)
قلبم از هیجان محکم به سینم می خورد. باورم نمیشه بلاخره گفت؛ واییی هنوزم هضمش مشکله. تابه خونه رسیدم قیافه ی عین گچ ریحان رو دیدم با هیجان گفتم: می دونی چی شد؟!! با لحن خنده دارش گفت: حتما به تو هم ابراز احساسات شده؟
دهنم از تعجب باز مونده بود که با خنده گفت: چته؟ و دستشو آورد جلو و فکمو بست: پشه میره توش
پارت سیزدهم
+++(رها)
داشتم جزوه درس استاد گناهی رو میخوندم که سینا زنگ زد متعجب جواب دادم: الو...؟ صدای نگران سینا نگرانم کرد: الو رها، ریحان کجاست؟!! چرا گوشیشو جواب نمیده؟ الان پیش توعه؟!.
دیدم اگه یه ذره دیگه ساکت باشم سرمو میخوره، به همین دلیل پریدم وسط حرفشو و گفتم: سلام، داداش من یکی یکی بپرس بتونم جواب بدم؛ ریحان رفته بیرون، چرا گوشیشو جواب نمیده هم نمیدونم. سینا: نه اصلا گوشیش خاموشه از صبحه دارم بهش زنگ میزنم!، نمیدونی کجا رفته؟؟!!!
متفکر گفتم: نه به من که چیزی نگفت! بعد بلافاصله با خنده گفتم: نترس، بادمجون بم آفت نداره!!
سینا خنده کوتاهی کرد و گفت: باشه، اگه اومد به من خبر بده "زن داداش"
با شنیدن زن داداش از زبون برادر ساعد حس خوبی بهم القا شد.
با کمی نگرانی گفتم: ولی سینا اگه پیداش کردی خبرم کن! نگرانم کردی...
با باشه ی سینا مکالممون رو پایان دادیم
+++
با تکون های شدید که تو پهلوم حس کردم، ازخواب پریدم و با تعجب به ریحانه ی عصبی گفتم: چته؟ مُردم ار ترس! با پوزخند گفت: داشتی خواب اون عطیقرو میدیدی گفتم تا نموردی بیدارت کنم!غمگین از اتاق تاریک به ریحان که تو ظلمات فقط برق چشمان عسلیش نمایان بود گفتم: ساعت چنده؟
خودشو انداخت رو میز تحریر و با کشوهاش ور میرفت همونطور گفت: دوازده!
ناراحت گفتم: ای کاش زود تر بیدارم میکردی می رفتیم دریا!
و همون طور مانتو لی پانچمو تنم کردم و یه شال هم سرم، جدی گفت: محض اطلاع امتحانا ماه دیگه شروع میشه! وقت سر خاروندنم نداریم! و خودشو با یکی از جزوه های روی میز مشغول کرد....
بی حوصله به تخت تکیه دادم صدای موج دریا میآمد و روحمو پر میداد سمت دریا!
ریحانه: نو خواب چی میدیدی؟
بدون اینکه از عکس چهار نفره منو ریحان و ساعد و سینا چشم بردارم با صدای خش داری گفتم: توبارون....تو بارون دنبالش میدوئیدم.... با بغض گفت: دنبال ماشین عروسش؟
اشک مزاحمی که چشممو تار کرده بود ریخت، آروم با بغض خفه کننده ای گفتم: اره! تو از کجا میدونی؟ مگه توهم دیدی؟!
با چشمان خیس گفت: هزار بار! رها!
باصدای گرفته گفتم: جانم؟ غمگین با صدای خش دار گفت: اگه منو تو بمیریم به نظر تو برامون اشک میریزن؟
با گریه گفتم: نمیدونم
+++ #۶ماهقبل (رها)
قلبم از هیجان محکم به سینم می خورد. باورم نمیشه بلاخره گفت؛ واییی هنوزم هضمش مشکله. تابه خونه رسیدم قیافه ی عین گچ ریحان رو دیدم با هیجان گفتم: می دونی چی شد؟!! با لحن خنده دارش گفت: حتما به تو هم ابراز احساسات شده؟
دهنم از تعجب باز مونده بود که با خنده گفت: چته؟ و دستشو آورد جلو و فکمو بست: پشه میره توش
۱۶.۰k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.