💖 💖 عشـــــــــق💖 💖
💖 💖 عشـــــــــق💖 💖
پارت 193
نیلوفر:
ناراحت نگاهش کردم وگفتم : دیگه هیچ وقت نیومدین سراغش؟
آقا علی:
ده سال بعد برگشتم وقتی که دیگه مهرداد خوشبخت بود تو جم یه خانواده ای مهربون ...ولی ازشون خبر نداشتم دوست داشتم پسرم رو ببینم کلی دنبال خانواده ای حسام گشتم تا پیداشون کردم اولین وآخرین بار بود مهرداد رو تو راه مدرسه اش دیدم رفتم سر راهش کلی تعجب کرده بود ونگام می کرد شاید متوجه شباهتش به من شده بود بعدم رفت انگار ترسید
- دیگه سراغش نرفتید ؟
آقا علی : هیچ وقت چون می دونستم خوشبخت وشاده
الانم می ترسم برم جلو می ترسم اتفاقی بیفته
- شاید لازم باشه
نگاهم کرد ولبخند زدوگفت : باشه دیگه من قبول کردم چون دلم پر می زنه واسه بغل کردنش
من آماده ام بریم
با ماشین من برگشتیم دزفول از آقا علی خواسته بودم بیاد خونه ای ما وبرای مامانم پیغام دادم مهمون داریم
آقا علی یکم نگران بود که بهش حق می دادم ولی این حس شیطنت خیلی بهم مزه می داد که ببینم مامان وآقا علی همدیگرو ببینن چه عکس العملی نشون میدن با شیطنت زنگ زدم ومنتظر موندم تا مامان در روباز کرد ولی از دیدن آقا علی ماتش برد با لبخند نگاشون می کردم آقا علی سرشو پایین انداخته بود وگفت : سلام نرگس
مامان : علی....تو اینجا
مامان منو نگاه کرد لبتند زدم وگفتم : دکتر کسری همون علی
رنگ مامان پریدوگفت : علی ...بعد این همه سال ..
آقا علی سرشو بلند کرد ومامان رو نگاه کردوگفت : دلم دیگه طاقت نیاورد
مامان : چقدر پیر شدی علی
- مامان جون آقا علی رو تعارف نمی کنی بیاد تو
مامان کنار رفت ومارفتیم تو مامان تعارف می کرد ومن با لبخند نگاشون می کردم رفتم بالا تو اتاقم لباس عوض کردم وبرگشتم پایین که اونا داشتن حرف می زدن آقا علی با لبخند نگام می کرد براشون چای ریختم واجیب بود که علایق مهرداد وپدرش مثله هم بود
با صدای زنگ خونه مامان تعجب کردوگفت : کسی می خواست بیاد اینجا ؟
- نمی دونم
گوشی آیفون رو برداشتم واز دیدن مهرداد ومحسن نزدیک بود جیغ بزنم برگشتم ومامان روونگاه کردم وبعد جواب دادم
- بفرمایید
محسن :باز کن نیلوفر
- مزاحم نشو اینجا کسی نیس در رو باز نمی کنم
مهرداد: باز کنید خواهش می کنم حرفاتون رو بهم بزنید اینجوری بهتره
- من حرفی ندارم بهتونم گفتم تصمیمم چیه
محسن : بهت التماس می کنم نیلوفر فقط می خوام واسه آخرین بار ببینمت
گوشی آیفون رو گذاشتم مامان متعجب گفت : چی شد
- اون میگه می خوام باهات حرف بزنم .
پارت 193
نیلوفر:
ناراحت نگاهش کردم وگفتم : دیگه هیچ وقت نیومدین سراغش؟
آقا علی:
ده سال بعد برگشتم وقتی که دیگه مهرداد خوشبخت بود تو جم یه خانواده ای مهربون ...ولی ازشون خبر نداشتم دوست داشتم پسرم رو ببینم کلی دنبال خانواده ای حسام گشتم تا پیداشون کردم اولین وآخرین بار بود مهرداد رو تو راه مدرسه اش دیدم رفتم سر راهش کلی تعجب کرده بود ونگام می کرد شاید متوجه شباهتش به من شده بود بعدم رفت انگار ترسید
- دیگه سراغش نرفتید ؟
آقا علی : هیچ وقت چون می دونستم خوشبخت وشاده
الانم می ترسم برم جلو می ترسم اتفاقی بیفته
- شاید لازم باشه
نگاهم کرد ولبخند زدوگفت : باشه دیگه من قبول کردم چون دلم پر می زنه واسه بغل کردنش
من آماده ام بریم
با ماشین من برگشتیم دزفول از آقا علی خواسته بودم بیاد خونه ای ما وبرای مامانم پیغام دادم مهمون داریم
آقا علی یکم نگران بود که بهش حق می دادم ولی این حس شیطنت خیلی بهم مزه می داد که ببینم مامان وآقا علی همدیگرو ببینن چه عکس العملی نشون میدن با شیطنت زنگ زدم ومنتظر موندم تا مامان در روباز کرد ولی از دیدن آقا علی ماتش برد با لبخند نگاشون می کردم آقا علی سرشو پایین انداخته بود وگفت : سلام نرگس
مامان : علی....تو اینجا
مامان منو نگاه کرد لبتند زدم وگفتم : دکتر کسری همون علی
رنگ مامان پریدوگفت : علی ...بعد این همه سال ..
آقا علی سرشو بلند کرد ومامان رو نگاه کردوگفت : دلم دیگه طاقت نیاورد
مامان : چقدر پیر شدی علی
- مامان جون آقا علی رو تعارف نمی کنی بیاد تو
مامان کنار رفت ومارفتیم تو مامان تعارف می کرد ومن با لبخند نگاشون می کردم رفتم بالا تو اتاقم لباس عوض کردم وبرگشتم پایین که اونا داشتن حرف می زدن آقا علی با لبخند نگام می کرد براشون چای ریختم واجیب بود که علایق مهرداد وپدرش مثله هم بود
با صدای زنگ خونه مامان تعجب کردوگفت : کسی می خواست بیاد اینجا ؟
- نمی دونم
گوشی آیفون رو برداشتم واز دیدن مهرداد ومحسن نزدیک بود جیغ بزنم برگشتم ومامان روونگاه کردم وبعد جواب دادم
- بفرمایید
محسن :باز کن نیلوفر
- مزاحم نشو اینجا کسی نیس در رو باز نمی کنم
مهرداد: باز کنید خواهش می کنم حرفاتون رو بهم بزنید اینجوری بهتره
- من حرفی ندارم بهتونم گفتم تصمیمم چیه
محسن : بهت التماس می کنم نیلوفر فقط می خوام واسه آخرین بار ببینمت
گوشی آیفون رو گذاشتم مامان متعجب گفت : چی شد
- اون میگه می خوام باهات حرف بزنم .
۵.۱k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.