💖 💖 عشــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــق💖 💖
پارت 200
نیلوفر:
نمی دونستم چی بگم لبمو گاز گرفتم وگفتم : چرا انقد منوتحت فشار می زارید ؟
محسن : ببخشید
سرشو پایین انداخت ورفت نفس عمیقی کشیدم موهام رو بستم ویکم آرایش کردم ورفتم پیش بقیه فربد داشت شیطنت می کرد وهمه می خندیدن آروم سلام کردم وکنار مامان نشستم خبری از مهرداد ولیلی نبود
همع نگاه ها رو من بود ومحسن سر به زیر نشسته بود
فربد : مهردادنمیاد؟ زن عمو؟
عمه : نه عزیزم مهرداد پیش لیلی موند لیلی یکم حالش بد بود
فربد: چرا مگه چش شده؟
عمه ناراحت گفت : بخاطر بچه اش
کنجکاو عمه رو نگاه کردم بچه اش مگه چی شده بود آروم گفتم : چی شده مامان
مامان همونجور جوابم رو داد وگفت : بچه اشون از بین رفته
ناراحت شدم این دومین بچه ای مهرداد بود نگاه محسن یکم اذیتم می کرد ولی خوشحال بودم طرفم نمیاد
جشن قشنگی بود وفربد همه رو خندوند واز همه عکس گرفت کلا شب قشنگی بود وبعد از جشن من موندم به محیا کمک کنم که اجازه نداد وهمراه مامان برگشتیم خونه مامان تو فکر بود کنجکاو نگاش کردم وگفتم : چیزی شده مامان ؟
مامان نگاهم کردوگفت : تو به مهرداد قولی دادی؟
- چه قولی ؟!!!
مامان : عمه ات می گفت لیلی گفته مهرداد می خواد ازش جدا بشه
- اونوقت چه ربطی به من داره مامان ؟!!!
مامان : ربطش مهرداده ...تو می خوای از محسن جدا بشی اونم از لیلی وبرگردین به گذشته
- مامان چطور می تونید اینو بگید ؟!!!
بغض کردم ورفتم اتاقم عصبی وناراحت بودم موبایلم رو برداشتم وشماره ای مهرداد رو گرفتم
جواب داد وگفت : الو بفرمایید
- سلام مهرداد
مهرداد: سلام ...نیلوفری
- آره .میشه باهات حرف بزنم
مهرداد : آره بگو ...چیزی شده ؟!
- نمی دونم ...ولی من از حاشیه وحرف وحدیث متنفرم
مهرداد: چی شده نیلوفر؟
- امروز تو جشن فهمیدم چی شده متسفم واقعا ناراحت شدم
مهرداد: ممنون
- می دونی مهرداد مامانم گفته ...چطور بگم گفته مهرداد می خواسته از لیلی جدا بشه ..
مهرداد: خوب
- گفته تو هم از محسن می خوای جدا بشی که برگردی به گذشته
مهرداد سکوت کرد وگفت : نیلوفر بعدا حرف می زنیم ...فردا بیا خونه ای محیا منم میام باید حرف بزنیم
- من می ترسم حرفی پشت سرمون بگن
مهرداد: خودتم انگاربه خودمون شک کردی نیلوفر
- چیکار کنم آخه ...
پارت 200
نیلوفر:
نمی دونستم چی بگم لبمو گاز گرفتم وگفتم : چرا انقد منوتحت فشار می زارید ؟
محسن : ببخشید
سرشو پایین انداخت ورفت نفس عمیقی کشیدم موهام رو بستم ویکم آرایش کردم ورفتم پیش بقیه فربد داشت شیطنت می کرد وهمه می خندیدن آروم سلام کردم وکنار مامان نشستم خبری از مهرداد ولیلی نبود
همع نگاه ها رو من بود ومحسن سر به زیر نشسته بود
فربد : مهردادنمیاد؟ زن عمو؟
عمه : نه عزیزم مهرداد پیش لیلی موند لیلی یکم حالش بد بود
فربد: چرا مگه چش شده؟
عمه ناراحت گفت : بخاطر بچه اش
کنجکاو عمه رو نگاه کردم بچه اش مگه چی شده بود آروم گفتم : چی شده مامان
مامان همونجور جوابم رو داد وگفت : بچه اشون از بین رفته
ناراحت شدم این دومین بچه ای مهرداد بود نگاه محسن یکم اذیتم می کرد ولی خوشحال بودم طرفم نمیاد
جشن قشنگی بود وفربد همه رو خندوند واز همه عکس گرفت کلا شب قشنگی بود وبعد از جشن من موندم به محیا کمک کنم که اجازه نداد وهمراه مامان برگشتیم خونه مامان تو فکر بود کنجکاو نگاش کردم وگفتم : چیزی شده مامان ؟
مامان نگاهم کردوگفت : تو به مهرداد قولی دادی؟
- چه قولی ؟!!!
مامان : عمه ات می گفت لیلی گفته مهرداد می خواد ازش جدا بشه
- اونوقت چه ربطی به من داره مامان ؟!!!
مامان : ربطش مهرداده ...تو می خوای از محسن جدا بشی اونم از لیلی وبرگردین به گذشته
- مامان چطور می تونید اینو بگید ؟!!!
بغض کردم ورفتم اتاقم عصبی وناراحت بودم موبایلم رو برداشتم وشماره ای مهرداد رو گرفتم
جواب داد وگفت : الو بفرمایید
- سلام مهرداد
مهرداد: سلام ...نیلوفری
- آره .میشه باهات حرف بزنم
مهرداد : آره بگو ...چیزی شده ؟!
- نمی دونم ...ولی من از حاشیه وحرف وحدیث متنفرم
مهرداد: چی شده نیلوفر؟
- امروز تو جشن فهمیدم چی شده متسفم واقعا ناراحت شدم
مهرداد: ممنون
- می دونی مهرداد مامانم گفته ...چطور بگم گفته مهرداد می خواسته از لیلی جدا بشه ..
مهرداد: خوب
- گفته تو هم از محسن می خوای جدا بشی که برگردی به گذشته
مهرداد سکوت کرد وگفت : نیلوفر بعدا حرف می زنیم ...فردا بیا خونه ای محیا منم میام باید حرف بزنیم
- من می ترسم حرفی پشت سرمون بگن
مهرداد: خودتم انگاربه خودمون شک کردی نیلوفر
- چیکار کنم آخه ...
۶۰.۹k
۱۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.