بدجور مالامال از دردم
بدجور مالامال از دردم
جای تو در دنیای من خالی ست
هم کاسه ام با اشک های خود
دنیای من درگیر بدحالی ست
اکنون خزانی سرد و خاموشم
باران تنهایی ست بر دوشم
از روزگارم زهر مینوشم
اما تظاهر میکنم عالی ست
هر شب میان سیل افکارم
هفت آسمان اندوه میبارم
پرواز را در خاطرم دارم
اندوه من از بی پر و بالی ست
هر مشکلی پیش تو آسان بود
حس نوازش مثل باران بود
آن گل که در چشمت گلستان بود
حالا گل پاخورده ی قالی ست !
یک کوه نه یک سلسله انگار
از مهربانی بودی و ایثار
من مانده ام در حسرت دیدار
آه ادعای صبر ؛ پوشالی ست !
بی سایه ات خورشید هم سردست
اردیبهشت دخترت زردست
بی تو جهان من کم آوردست
بی تو پدر ! دنیای من خالی ست.....
#وصی پور
جای تو در دنیای من خالی ست
هم کاسه ام با اشک های خود
دنیای من درگیر بدحالی ست
اکنون خزانی سرد و خاموشم
باران تنهایی ست بر دوشم
از روزگارم زهر مینوشم
اما تظاهر میکنم عالی ست
هر شب میان سیل افکارم
هفت آسمان اندوه میبارم
پرواز را در خاطرم دارم
اندوه من از بی پر و بالی ست
هر مشکلی پیش تو آسان بود
حس نوازش مثل باران بود
آن گل که در چشمت گلستان بود
حالا گل پاخورده ی قالی ست !
یک کوه نه یک سلسله انگار
از مهربانی بودی و ایثار
من مانده ام در حسرت دیدار
آه ادعای صبر ؛ پوشالی ست !
بی سایه ات خورشید هم سردست
اردیبهشت دخترت زردست
بی تو جهان من کم آوردست
بی تو پدر ! دنیای من خالی ست.....
#وصی پور
۳.۱k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.