💖 💖 عشـــــــــق💖 💖
💖 💖 عشـــــــــق💖 💖
پارت 205
نیلوفر:
مراسم زیاد شلوغ نبود ولی همه ناراحت بودن مخصوصا مهرداد دلم براش می سوخت همه چی باهم به سرش اومده بود لیلا خانم گریه می کرد وگاهی هم جیغ می رد ودخترش رو صدا می زد هنوزم تو شوک بودم نه من تنها همه مخصوصا موضوع مهرداد که همه فهمیده بودن آقا حسام رفت کنار مهرداد ودستی به شونه اش زد وگفت : پاشو بابا تا کی می خوای اینجا بمونی پاشو
دخترا هم لیلا خانم رو بلند کردن به همین آسونی لیلی رفته بود چیزی که عمرا هیشکی بهش فکر نمی کرد همه رفتن ولی مهرداد تکون نخورده بود محسن رفت کنارش اومدم برم که محسن گفت : وایسا نیلوفر...بیا اینجا
مامان رو نگاه کردم اشاره کرد برم
منم رفتم کنارشون مهرداد داشت آروم آروم اشک می ریخت محسن داشت نگاش مب کرد حال محسن اصلا جالب نبود چشاش سرخ شده بود ورنگش پریده بود
محسن : می دونم وقتش نیست مهرداد ولی باید یه حرفایی بزنم
مهرداد چیزی نگفت محسن گل تو دستش رو تیکه تیکه کردوگفت : اون شب یادتون رفتیم پارک همون شبی که می گفتیم عاشق شدیم به عشقمون برسیم ...اون شب لیلی حالش بد بود کلی برام حرف زد ...من دوسش داشتم ولی اون چی اون عاشق تو بود مهرداد اون شب از تو دلگیر بود ...می دونست تو نیلوفر رو انتخواب می کنی ...واسه همین اون شب با من حرف زد گفت عشقت رو می پذیرم ...نفهمیدم اون شب چی شد ...من نمی دونستم مهرداد ...
مهرداد سرشو بلند کردوگفت : برام مهم نیس ...فهمیدم برات هیچ ارزشی ندارم ..
محسن با بغض نگاش کرد وگفت : مهرداد من لیلی رو دوست داشتم ...تو هم می دونستی ...مگه من مقصر بودم مهرداد تو با لیلی رابطه برقرار کردی من گفتم بکش کنار تو رنگ غیرتت باد کرد
مهرداد با خشم نگاهش کرد وگفت : خفه شو محسن ...خفه شو ..
محسن : چرا خفه شم مگه دروغ میگم ...مگه تو این خانم رو دوس نداشتی
محسن به من اشاره کرد
پارت 205
نیلوفر:
مراسم زیاد شلوغ نبود ولی همه ناراحت بودن مخصوصا مهرداد دلم براش می سوخت همه چی باهم به سرش اومده بود لیلا خانم گریه می کرد وگاهی هم جیغ می رد ودخترش رو صدا می زد هنوزم تو شوک بودم نه من تنها همه مخصوصا موضوع مهرداد که همه فهمیده بودن آقا حسام رفت کنار مهرداد ودستی به شونه اش زد وگفت : پاشو بابا تا کی می خوای اینجا بمونی پاشو
دخترا هم لیلا خانم رو بلند کردن به همین آسونی لیلی رفته بود چیزی که عمرا هیشکی بهش فکر نمی کرد همه رفتن ولی مهرداد تکون نخورده بود محسن رفت کنارش اومدم برم که محسن گفت : وایسا نیلوفر...بیا اینجا
مامان رو نگاه کردم اشاره کرد برم
منم رفتم کنارشون مهرداد داشت آروم آروم اشک می ریخت محسن داشت نگاش مب کرد حال محسن اصلا جالب نبود چشاش سرخ شده بود ورنگش پریده بود
محسن : می دونم وقتش نیست مهرداد ولی باید یه حرفایی بزنم
مهرداد چیزی نگفت محسن گل تو دستش رو تیکه تیکه کردوگفت : اون شب یادتون رفتیم پارک همون شبی که می گفتیم عاشق شدیم به عشقمون برسیم ...اون شب لیلی حالش بد بود کلی برام حرف زد ...من دوسش داشتم ولی اون چی اون عاشق تو بود مهرداد اون شب از تو دلگیر بود ...می دونست تو نیلوفر رو انتخواب می کنی ...واسه همین اون شب با من حرف زد گفت عشقت رو می پذیرم ...نفهمیدم اون شب چی شد ...من نمی دونستم مهرداد ...
مهرداد سرشو بلند کردوگفت : برام مهم نیس ...فهمیدم برات هیچ ارزشی ندارم ..
محسن با بغض نگاش کرد وگفت : مهرداد من لیلی رو دوست داشتم ...تو هم می دونستی ...مگه من مقصر بودم مهرداد تو با لیلی رابطه برقرار کردی من گفتم بکش کنار تو رنگ غیرتت باد کرد
مهرداد با خشم نگاهش کرد وگفت : خفه شو محسن ...خفه شو ..
محسن : چرا خفه شم مگه دروغ میگم ...مگه تو این خانم رو دوس نداشتی
محسن به من اشاره کرد
۴۷.۵k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.