💖 💖 عشـــــق💖 💖
💖 💖 عشـــــق💖 💖
پارت 208
نیلوفر:
مهرداد : دوست دارم نیلوفر ...دیگه پسم نزن
بوی خنک سیگارش باعث شد اخمی کنم وگفتم : دیگه نکش ..
لبخند زدوگفت : چشم به شرطی که تو دیگه آرامشم باشی
لبخند زدم وگفتم : با عمو علی هم اینجوری حرف نزن چون به اندازه تو دوستش دارم
تو بغلش فشردم وگفت : چشم ...دیگه
- دیگه هیچی..
خم شد روم ولبمو بوسید صورتمو بردم عقب لبخند زدوازم جدا شد وگفت : بریم تو
- بریم
با هم دیگه برگشتیم ونشستیم عمه داشت درمورد محسن حرف می زد که نامزاد کرده خندم گرفت ومهرداد رو نگاه کردم لبخند کمرنگی زد مامان به عمه تبریک گفت وعمه با لبخند مهرداد رو نگاه کرد وگفت : فقط این پسر کوچیکمون قصد ازدواج نداره
مامان : بهتره به تصمیمش احترام بزاری مینا جون
مهرداد : ممنون زن دایی
مامان : بهتره من برم شام رو آماده کنم
منم بلند شدم ورفتم اتاقم لباس عوض کردم وبرگشتم آقا علی داشت به مامان کمک می کرد با لبخند نگاشون می کردم
- خیلی جالبه برات
برگشتم ومهرداد رو نگاه کردم وگفتم : بله خیلی
مهرداد : منم بلدم ...
- اووومممم یعنی باید بریم واسه ات خوستگاری
اخمی کرد بهم ورفت پیش مامان وخودشیرینی می کرد با لبخند نگاش می کردم ورفتم پیش اونا مامان با لبخند گفت : سالاد رو از یخچال بیار عزیزم
- چشم مامان
سالاد رو آوردم وگذاشتم رو میز آقا حسام وعمه هم اومدن وپشت میز نشستن
همه تو سکوت شام می خوردیم نگاهم به مهرداد افتاد اونم نگام کرد ولبخند کمرنگی زد
عمه آروم گفت : شنیدم میری سر کار دخترم ؟
- بله عمو برام یه کار پیدا کرده
مهرداد نگام کردوگفت : درس هات چی ؟
سرمو پایین انداختم
مامان گفت : دوسال عقب افتاده داره جبران می کنه
مهرداد : خوبه
عمه : انشالا جبران می کنی عمه
تنها لبخند کمرنگی زدم چه ابلهانه تن به خواسته های محسن داده بودم
پارت 208
نیلوفر:
مهرداد : دوست دارم نیلوفر ...دیگه پسم نزن
بوی خنک سیگارش باعث شد اخمی کنم وگفتم : دیگه نکش ..
لبخند زدوگفت : چشم به شرطی که تو دیگه آرامشم باشی
لبخند زدم وگفتم : با عمو علی هم اینجوری حرف نزن چون به اندازه تو دوستش دارم
تو بغلش فشردم وگفت : چشم ...دیگه
- دیگه هیچی..
خم شد روم ولبمو بوسید صورتمو بردم عقب لبخند زدوازم جدا شد وگفت : بریم تو
- بریم
با هم دیگه برگشتیم ونشستیم عمه داشت درمورد محسن حرف می زد که نامزاد کرده خندم گرفت ومهرداد رو نگاه کردم لبخند کمرنگی زد مامان به عمه تبریک گفت وعمه با لبخند مهرداد رو نگاه کرد وگفت : فقط این پسر کوچیکمون قصد ازدواج نداره
مامان : بهتره به تصمیمش احترام بزاری مینا جون
مهرداد : ممنون زن دایی
مامان : بهتره من برم شام رو آماده کنم
منم بلند شدم ورفتم اتاقم لباس عوض کردم وبرگشتم آقا علی داشت به مامان کمک می کرد با لبخند نگاشون می کردم
- خیلی جالبه برات
برگشتم ومهرداد رو نگاه کردم وگفتم : بله خیلی
مهرداد : منم بلدم ...
- اووومممم یعنی باید بریم واسه ات خوستگاری
اخمی کرد بهم ورفت پیش مامان وخودشیرینی می کرد با لبخند نگاش می کردم ورفتم پیش اونا مامان با لبخند گفت : سالاد رو از یخچال بیار عزیزم
- چشم مامان
سالاد رو آوردم وگذاشتم رو میز آقا حسام وعمه هم اومدن وپشت میز نشستن
همه تو سکوت شام می خوردیم نگاهم به مهرداد افتاد اونم نگام کرد ولبخند کمرنگی زد
عمه آروم گفت : شنیدم میری سر کار دخترم ؟
- بله عمو برام یه کار پیدا کرده
مهرداد نگام کردوگفت : درس هات چی ؟
سرمو پایین انداختم
مامان گفت : دوسال عقب افتاده داره جبران می کنه
مهرداد : خوبه
عمه : انشالا جبران می کنی عمه
تنها لبخند کمرنگی زدم چه ابلهانه تن به خواسته های محسن داده بودم
۵۹.۱k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.