💖 💖 عشــــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــــق💖 💖
پارت 209
نیلوفر:
بعد از شام از مامان خواستم که دست به چیزی نزنه وخودم مشغول جم کردن میز شدم
- کمک می خوای؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : ممنون زحمت میشه
لبخندی زدوگفت : مثله غریبه ها باهام حرف می زنی .دیکه خواهر برادریم
شوکه نگاش کردم آروم خندید وگفت : منظورم به مادرت وپدرمه
بهش اخم کردم نزدیکم وایساد وگفت: ببین تقدیر چجوری رقم خورده ...اگه منو تو خواهر برادر می شدیم ؟
- کافیه دیگه مهرداد ...
نگاهم کردوگفت : چرا انقد ناراحت میشی؟
- خیلی دوست داری برادرم باشی
مهرداد ابروهاش بالا انداخت وگفت : یه برادر داری کافیه
متعجب نگاش کردم آروم خندید وگفت : منظورم فربده
- آها فکر کردم خودت رو میگی
خندید وگفت : نه دیگه من می خوام یه چیز دیگه باشم
- چیز؟
اینبار بلند خندید که همه برگشتن نگاش کردن
- کوفت ...چه خبرته ..
اخم ساختگی کرد وگفت : بعد سال ها از ته دلم می خندم .چشم نداری ببینی
- خیلی بی مزه ای مهرداد
میز رو باهم جم کردیم مهرداد ظرف ها رو چید تو ماشین ظرف شویی با لبخند نگاش کردم متوجه شد وگفت : بهم نمیاد
- بهت میاد
خندید وگفت : دستت درد نکنه
آشپزخونه رو ترتمیز کردم وبعدم چای دم کردم مهرداد به کابینت تکیه داده بود ونگاهم می کرد
- به چی نگاه می کنی؟
لبخند زدوآروم از آشپزخونه رفت بیرون چای ریختم ورفتم تو سالن وبه همه چای تعارف کردم آقا حسام داشت درمورد کارش حرف می زد وعمه با مامان پچ پچ می کرد مهرداد اما داشت عکس های رو میز کنار پرده رو نگاه می کرد براش چای بردم وگفتم : چای
برگشت نگام کرد اشک تو چشاش جم شده بود عکس مادرش تو دستش بود
مهرداد: ببین نیلوفر مادر منه
- خیلی زیبا بود
لبخند کمرنگی زدوگفت : بهش حق می دم
فهمیدم پدرش رو میگه گفتم : حق داشته ...
مهرداد : اگه دفتر خاطرات مادرم رو بخونی ...اون خیلی دوسش داشت ولی ..اون عاشق یکی دیگه بود
برگشت ومادرم رو نگاه کردوگفت : می بینی نیلوفر هیشکی نمی تونه سهم ات رو ازت بگیره
لبخند زدم اونم لبخند زدوآروم گفت : مثله تو که سهم منی
چشاش می درخشید مثله همون لحظه که بهم گفته بود دوستم داره خوشحال بودم حال الان مهرداد خوبه ولبخند رو لباشه
پارت 209
نیلوفر:
بعد از شام از مامان خواستم که دست به چیزی نزنه وخودم مشغول جم کردن میز شدم
- کمک می خوای؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : ممنون زحمت میشه
لبخندی زدوگفت : مثله غریبه ها باهام حرف می زنی .دیکه خواهر برادریم
شوکه نگاش کردم آروم خندید وگفت : منظورم به مادرت وپدرمه
بهش اخم کردم نزدیکم وایساد وگفت: ببین تقدیر چجوری رقم خورده ...اگه منو تو خواهر برادر می شدیم ؟
- کافیه دیگه مهرداد ...
نگاهم کردوگفت : چرا انقد ناراحت میشی؟
- خیلی دوست داری برادرم باشی
مهرداد ابروهاش بالا انداخت وگفت : یه برادر داری کافیه
متعجب نگاش کردم آروم خندید وگفت : منظورم فربده
- آها فکر کردم خودت رو میگی
خندید وگفت : نه دیگه من می خوام یه چیز دیگه باشم
- چیز؟
اینبار بلند خندید که همه برگشتن نگاش کردن
- کوفت ...چه خبرته ..
اخم ساختگی کرد وگفت : بعد سال ها از ته دلم می خندم .چشم نداری ببینی
- خیلی بی مزه ای مهرداد
میز رو باهم جم کردیم مهرداد ظرف ها رو چید تو ماشین ظرف شویی با لبخند نگاش کردم متوجه شد وگفت : بهم نمیاد
- بهت میاد
خندید وگفت : دستت درد نکنه
آشپزخونه رو ترتمیز کردم وبعدم چای دم کردم مهرداد به کابینت تکیه داده بود ونگاهم می کرد
- به چی نگاه می کنی؟
لبخند زدوآروم از آشپزخونه رفت بیرون چای ریختم ورفتم تو سالن وبه همه چای تعارف کردم آقا حسام داشت درمورد کارش حرف می زد وعمه با مامان پچ پچ می کرد مهرداد اما داشت عکس های رو میز کنار پرده رو نگاه می کرد براش چای بردم وگفتم : چای
برگشت نگام کرد اشک تو چشاش جم شده بود عکس مادرش تو دستش بود
مهرداد: ببین نیلوفر مادر منه
- خیلی زیبا بود
لبخند کمرنگی زدوگفت : بهش حق می دم
فهمیدم پدرش رو میگه گفتم : حق داشته ...
مهرداد : اگه دفتر خاطرات مادرم رو بخونی ...اون خیلی دوسش داشت ولی ..اون عاشق یکی دیگه بود
برگشت ومادرم رو نگاه کردوگفت : می بینی نیلوفر هیشکی نمی تونه سهم ات رو ازت بگیره
لبخند زدم اونم لبخند زدوآروم گفت : مثله تو که سهم منی
چشاش می درخشید مثله همون لحظه که بهم گفته بود دوستم داره خوشحال بودم حال الان مهرداد خوبه ولبخند رو لباشه
۵۳.۲k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.