💖 💖 عشـــــــق💖 💖
💖 💖 عشـــــــق💖 💖
پارت 210
نیلوفر:
برگشتیم پیش بقیه مهرداد سرش پایین بود دیدم عمه نگاش می کنه یهو گفت :مهرداد
مهرداد سرشو بلند کردوگفت : جونم مامان
آقا علی لبخند زدوبا محبت نگاهش کرد
عمه : من حرفامو بزنم ...اجازه میدی
مهرداد : باشه یه وقت دیگه
عمه متعجب گفت: چرا ...مگه اینجا غریبه هست
مامان با لبخند گفت : چیزی شده مهرداد
مهرداد: اگه اجازه بدین بعدا
عمه : باشه مامان جان هرچی تو بگی
تا آخرشب بزرگترها مشغول حرف زدن شدن در مورد گذشته وروزهای جونی اشون من خوابم گرفته بود که عمه متوجه شد وگفت : دخترم خسته ای برو بخواب ما امشب شب نشینی داریم
مهرداد با لبخند نگام می کرد
آقا علی : برو دخترم برو استراحت کن
ازشون عذرخواهی کردم ورفتم اتاقم خیلی خوابم میومد همینکه خواستم بخوابم صدای زنگ پیام گوشیم بلند شد خوابالو نگاه کردم دیدم مهرداده که پیام داد وگفت :
- عجب مهمان نوازی تو
خندیدم وبراش فرستادم
- یادم نرفته خونت چقدر مهمون نوازی کردی
شکلک غمگین فرستاد با خنده نوشتم
- حالا غمگین نشو یکم تو جم بزرگترها بمون یه چیزی یاد بگیری
فوری جواب داد
- بهم میرسیم نیلوفر خانم
نوشتم : منتظر اون روزم
فرستاد : نیلوفر...
جوابش رو دادم : جانم
نوشت : دوست دارم
لبخند زدم وبراش نوشتم
- احساس می کنم خوابم پرید
بعد چند دقیقه جواب حرفمو برام فرستاد
- اگه خوابت پرید بیا حرف بزنیم تو حیاط نشستم
متعجب رفتم کنار پنجره خندم گرفت
زنگ زدم رو موبایلش جواب داد
مهرداد : جونم
- من که نمی تونم بیام تو حیاط زشته فکر کردن میرم بخوابم
آروم خندید وگفت : زشت نیس اجازه ات رو گرفتم از در پشتی بیا خجالت نکشی
- خیلی لوسی مهرداد
خندید وگفت : منتظرتم
رو دوشی رو لباسم انداختم وشالمو سرم کردم واز اتاقم اومدم بیرون دیدم مامان میاد طرفم با لبخند گفت : اومدم بگم مهرداد تو حیاط منتظرته
پارت 210
نیلوفر:
برگشتیم پیش بقیه مهرداد سرش پایین بود دیدم عمه نگاش می کنه یهو گفت :مهرداد
مهرداد سرشو بلند کردوگفت : جونم مامان
آقا علی لبخند زدوبا محبت نگاهش کرد
عمه : من حرفامو بزنم ...اجازه میدی
مهرداد : باشه یه وقت دیگه
عمه متعجب گفت: چرا ...مگه اینجا غریبه هست
مامان با لبخند گفت : چیزی شده مهرداد
مهرداد: اگه اجازه بدین بعدا
عمه : باشه مامان جان هرچی تو بگی
تا آخرشب بزرگترها مشغول حرف زدن شدن در مورد گذشته وروزهای جونی اشون من خوابم گرفته بود که عمه متوجه شد وگفت : دخترم خسته ای برو بخواب ما امشب شب نشینی داریم
مهرداد با لبخند نگام می کرد
آقا علی : برو دخترم برو استراحت کن
ازشون عذرخواهی کردم ورفتم اتاقم خیلی خوابم میومد همینکه خواستم بخوابم صدای زنگ پیام گوشیم بلند شد خوابالو نگاه کردم دیدم مهرداده که پیام داد وگفت :
- عجب مهمان نوازی تو
خندیدم وبراش فرستادم
- یادم نرفته خونت چقدر مهمون نوازی کردی
شکلک غمگین فرستاد با خنده نوشتم
- حالا غمگین نشو یکم تو جم بزرگترها بمون یه چیزی یاد بگیری
فوری جواب داد
- بهم میرسیم نیلوفر خانم
نوشتم : منتظر اون روزم
فرستاد : نیلوفر...
جوابش رو دادم : جانم
نوشت : دوست دارم
لبخند زدم وبراش نوشتم
- احساس می کنم خوابم پرید
بعد چند دقیقه جواب حرفمو برام فرستاد
- اگه خوابت پرید بیا حرف بزنیم تو حیاط نشستم
متعجب رفتم کنار پنجره خندم گرفت
زنگ زدم رو موبایلش جواب داد
مهرداد : جونم
- من که نمی تونم بیام تو حیاط زشته فکر کردن میرم بخوابم
آروم خندید وگفت : زشت نیس اجازه ات رو گرفتم از در پشتی بیا خجالت نکشی
- خیلی لوسی مهرداد
خندید وگفت : منتظرتم
رو دوشی رو لباسم انداختم وشالمو سرم کردم واز اتاقم اومدم بیرون دیدم مامان میاد طرفم با لبخند گفت : اومدم بگم مهرداد تو حیاط منتظرته
۳۶.۹k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.