💖 💖 عشــــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــــق💖 💖
پارت211
نیلوفر:
لبخندزدموگفتم : دارم میرم پیشش
مامان: می دونی امشب اومده بودن اینجا خواستگاری
متعجب مامان رو نگاه کردم وگفتم: چی؟!!!
مامان: آره ولی نمی دونم چرا گفت نگیم
- اومدنشون شبیه خواستگاری نبود
مامان : شاید به همین دلیل نخواسته حرفی بزنیم
- شاید
مامان : برو دخترم منتظره
مامان رفت منم رفتم تو حیاط مهرداد لبه ای استخر نشسته بود وداشت آهنگ گوش می داد وخودشم زیر لب زمزمه می کرد کنارش وایسادم سرشو بلند کرد ونگام کرد
مهرداد: فکر کردم خوابیدی
نشستم کنارش وگفتم: فعلا که بیدارم
نگاهش کردم آهنگ رو قطع کرد برگشت طرفموگفت:کلی حرف داشتم ولی یادم رفته
- یه سوال بپرسم ؟
مهرداد: بپرس
- ناراحت نمیشی
مهرداد: نه بگو
محسن چرا انقد زود ازدواج کرد ؟!
مهرداد: نمی دونم
- دوسش داره
مهرداد: نمی دونم ...باهم حرف نمی زنیم
- فکر کنم باید گذشته رو فراموش کنی مهرداد
مهرداد: نمی تونم هر کی جای من بود نمی بخشید
- خوب شاید تقدیر بوده که اینجوری پیش بیاد
مهرداد: نمی دونم شاید
بگذریم
نگاهم می کرد لبخند زدم وگفتم : اهواز زندگی می کنی ؟
مهرداد : آره
- خونه هم میری؟
مهرداد: زیاد نه ...
- آها بخاطر اینکه محسن رو نبینی
مهرداد : آره ...نیلوفر
- جانم
مهرداد : راستش امشب ...اومده بودیم ..واسه خواستگاری چون می دونستم خواستگار زیاد داری ترسیدم بازم از دستت بدم ...ولی رسمی نبود گفتم بی خیال بشیم تا فردا شب
خندیدم وگفتم : مهم نبود
لبخند زدوگفت : یعنی خواستگاری که حتا حرفشو نزدیم رو می پذیری
- حرفتو می پذیرم ولی خواستگاری ات رو نه کی اینجوری میره خواستگاری
خودشو نگاه کرد وخندید
یه شلوار جین وتیشرت سفید
تنش بود
مهرداد: به هرحال معذرت می خوام قصد توهین نداشتم
لبخند زدم
مهرداد: من فکرامو کردم نیلوفر همه اش بستگی به نظرتو داره چون دیگه کارم اینجاست خونه امم اینجاست به مادرت نزدیکی ..واینکه می خوام جشن عقد وعروسی رو با هم برگزار کنم ...تو حرفی ددری بگو
- کی گفته من به تو جواب مثبت میدم
مهرداد خندید وگفت : خودت چند دقیقه پیش گفتی
خندیدم اونم خندید وگفت : چی میگی
- هر چی تو بگی ..
نگاهم کرد دقیق به چشام وگفت : برام مثله خوابه یه بار دیگه مال همدیگه میشیم
دستمو گرفت وگفت : برات جبران می کنم
- چیزی ازت نمی خوام مهرداد ..فقط دیکه به عشقمون خیانت نکن
خم شد کف دستمو بوسید وگفت : قول میدم هیچ وقت به عشقمون خیانت نکنم چون زندگی بدون عشق تو برام جهنم بود
لبخند زدم ونگاش کردم اردوتامون ساکت شدیم منم به اون وآینده امون فکر می کردم ومی دونستم اونم به من وآینده امون فکر می کنه
پارت211
نیلوفر:
لبخندزدموگفتم : دارم میرم پیشش
مامان: می دونی امشب اومده بودن اینجا خواستگاری
متعجب مامان رو نگاه کردم وگفتم: چی؟!!!
مامان: آره ولی نمی دونم چرا گفت نگیم
- اومدنشون شبیه خواستگاری نبود
مامان : شاید به همین دلیل نخواسته حرفی بزنیم
- شاید
مامان : برو دخترم منتظره
مامان رفت منم رفتم تو حیاط مهرداد لبه ای استخر نشسته بود وداشت آهنگ گوش می داد وخودشم زیر لب زمزمه می کرد کنارش وایسادم سرشو بلند کرد ونگام کرد
مهرداد: فکر کردم خوابیدی
نشستم کنارش وگفتم: فعلا که بیدارم
نگاهش کردم آهنگ رو قطع کرد برگشت طرفموگفت:کلی حرف داشتم ولی یادم رفته
- یه سوال بپرسم ؟
مهرداد: بپرس
- ناراحت نمیشی
مهرداد: نه بگو
محسن چرا انقد زود ازدواج کرد ؟!
مهرداد: نمی دونم
- دوسش داره
مهرداد: نمی دونم ...باهم حرف نمی زنیم
- فکر کنم باید گذشته رو فراموش کنی مهرداد
مهرداد: نمی تونم هر کی جای من بود نمی بخشید
- خوب شاید تقدیر بوده که اینجوری پیش بیاد
مهرداد: نمی دونم شاید
بگذریم
نگاهم می کرد لبخند زدم وگفتم : اهواز زندگی می کنی ؟
مهرداد : آره
- خونه هم میری؟
مهرداد: زیاد نه ...
- آها بخاطر اینکه محسن رو نبینی
مهرداد : آره ...نیلوفر
- جانم
مهرداد : راستش امشب ...اومده بودیم ..واسه خواستگاری چون می دونستم خواستگار زیاد داری ترسیدم بازم از دستت بدم ...ولی رسمی نبود گفتم بی خیال بشیم تا فردا شب
خندیدم وگفتم : مهم نبود
لبخند زدوگفت : یعنی خواستگاری که حتا حرفشو نزدیم رو می پذیری
- حرفتو می پذیرم ولی خواستگاری ات رو نه کی اینجوری میره خواستگاری
خودشو نگاه کرد وخندید
یه شلوار جین وتیشرت سفید
تنش بود
مهرداد: به هرحال معذرت می خوام قصد توهین نداشتم
لبخند زدم
مهرداد: من فکرامو کردم نیلوفر همه اش بستگی به نظرتو داره چون دیگه کارم اینجاست خونه امم اینجاست به مادرت نزدیکی ..واینکه می خوام جشن عقد وعروسی رو با هم برگزار کنم ...تو حرفی ددری بگو
- کی گفته من به تو جواب مثبت میدم
مهرداد خندید وگفت : خودت چند دقیقه پیش گفتی
خندیدم اونم خندید وگفت : چی میگی
- هر چی تو بگی ..
نگاهم کرد دقیق به چشام وگفت : برام مثله خوابه یه بار دیگه مال همدیگه میشیم
دستمو گرفت وگفت : برات جبران می کنم
- چیزی ازت نمی خوام مهرداد ..فقط دیکه به عشقمون خیانت نکن
خم شد کف دستمو بوسید وگفت : قول میدم هیچ وقت به عشقمون خیانت نکنم چون زندگی بدون عشق تو برام جهنم بود
لبخند زدم ونگاش کردم اردوتامون ساکت شدیم منم به اون وآینده امون فکر می کردم ومی دونستم اونم به من وآینده امون فکر می کنه
۳۴.۹k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.