💖 💖 عشــــــق💖 💖
💖 💖 عشــــــق💖 💖
پارت 213
نیلوفر:
منتظربودیم تا محسن بیاد منو مامان میز رو چیده بودیم آقا علی داشت با مهرداد حرف می زد ولی مهرداد چندان با پدرش خوب برخورد نمی کرد واین منو ناراحت می کرد
زنگ زدن ومهرداد خودش در رو باز کرد ورفت استقبال محسن که همراه یه دختر خوشگل ناز بود دوتا پسر همدیگرو بغل کردن وصورت هم رو غرق بوسه کردن محسن به من سلام کوتاهی کرد وبا همه به گرمی برخورد کرد دختری که همراهش بود با لبخند بهم سلام کرد وگفت : سلام عزیزم خوشبختم من پروانه هستم
باهاش دست دادم کنارم نشست مهرداد بالبخند نگامون می کرد
محسن رو به مهرداد گفت : بسلامتی کارای عروسیت تا کجا پیش رفته
مهرداد: کاری نمونده داداش فقط لباس عروس مونده چند روز دیگه هم عروسیه
پروانه : من خیلی دوس داشتم تو رو ببینم مهرداد جون
مهرداد لبخندی زد وگفت : لطف دارید زن داداش منم خوشحالم شمارو دیدم
مامان با مهربونی گفت : وقت نهاره دیگه بفرمایید نهار
همه بلند شدن ورفتن پشت میز ومشغول خوردن نهار شدیم احساس می کردم محسن ناراحته ولی خوب دیگه به من مربوط نمی شد بعد از نهارم منو مهرداد میز رو جم کردیم ولی نگاه محسن رومون بود دوباره همون آش وهمون کاسه چون اصلا جالب نبود که بگم محسن به مندحسی داره وباز یه مشکل بشه هزار مشکل
- مهرداد
مهرداد برگشت نگام کردوگفت : جونم
- من از وجود محسن معذبم
لبخند زد وگفت : درست میشه عزیزم نگران نباش همه چی درست میشه
با مهرداد رفتم تو سالن ونشستیم پروانه با لبخند گفت : چقدر به همدیگه میاید ..
- ممنون
مهرداد : مرسی زن داداش
محسن : مهرداد کلید خونه ات رومیدی داداش پروانه نیاز به استراحت داره
مهرداد: البته تو ماشینه هر وقت رفتید میدم
مامان : کاش می موندید
محسن : ممنون زن دایی باید بریم
بلند شدن نگاهش رومن بود سرمو پایین انداختم وبه مهرداد چسبیدم که متعجب نگام کرد دیگه نموندم ورفتم اتاقم از نگاه محسن معذب می شدم هر چی نبود اون دوسال نامزادم بود واین اصلا جالب نبود واذیت می شدم
با صدای در برگشتم دیدم مهرداده متعجب گفت : چی شده دختر این چه حالیه
نگاهش کردم متعجب گفت : این چه قیافه ایه دختر پاشو ببینم
پارت 213
نیلوفر:
منتظربودیم تا محسن بیاد منو مامان میز رو چیده بودیم آقا علی داشت با مهرداد حرف می زد ولی مهرداد چندان با پدرش خوب برخورد نمی کرد واین منو ناراحت می کرد
زنگ زدن ومهرداد خودش در رو باز کرد ورفت استقبال محسن که همراه یه دختر خوشگل ناز بود دوتا پسر همدیگرو بغل کردن وصورت هم رو غرق بوسه کردن محسن به من سلام کوتاهی کرد وبا همه به گرمی برخورد کرد دختری که همراهش بود با لبخند بهم سلام کرد وگفت : سلام عزیزم خوشبختم من پروانه هستم
باهاش دست دادم کنارم نشست مهرداد بالبخند نگامون می کرد
محسن رو به مهرداد گفت : بسلامتی کارای عروسیت تا کجا پیش رفته
مهرداد: کاری نمونده داداش فقط لباس عروس مونده چند روز دیگه هم عروسیه
پروانه : من خیلی دوس داشتم تو رو ببینم مهرداد جون
مهرداد لبخندی زد وگفت : لطف دارید زن داداش منم خوشحالم شمارو دیدم
مامان با مهربونی گفت : وقت نهاره دیگه بفرمایید نهار
همه بلند شدن ورفتن پشت میز ومشغول خوردن نهار شدیم احساس می کردم محسن ناراحته ولی خوب دیگه به من مربوط نمی شد بعد از نهارم منو مهرداد میز رو جم کردیم ولی نگاه محسن رومون بود دوباره همون آش وهمون کاسه چون اصلا جالب نبود که بگم محسن به مندحسی داره وباز یه مشکل بشه هزار مشکل
- مهرداد
مهرداد برگشت نگام کردوگفت : جونم
- من از وجود محسن معذبم
لبخند زد وگفت : درست میشه عزیزم نگران نباش همه چی درست میشه
با مهرداد رفتم تو سالن ونشستیم پروانه با لبخند گفت : چقدر به همدیگه میاید ..
- ممنون
مهرداد : مرسی زن داداش
محسن : مهرداد کلید خونه ات رومیدی داداش پروانه نیاز به استراحت داره
مهرداد: البته تو ماشینه هر وقت رفتید میدم
مامان : کاش می موندید
محسن : ممنون زن دایی باید بریم
بلند شدن نگاهش رومن بود سرمو پایین انداختم وبه مهرداد چسبیدم که متعجب نگام کرد دیگه نموندم ورفتم اتاقم از نگاه محسن معذب می شدم هر چی نبود اون دوسال نامزادم بود واین اصلا جالب نبود واذیت می شدم
با صدای در برگشتم دیدم مهرداده متعجب گفت : چی شده دختر این چه حالیه
نگاهش کردم متعجب گفت : این چه قیافه ایه دختر پاشو ببینم
۳۰.۵k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.